دوباره بعد از ظهر پنجشنبه از راه رسید. دوباره دلتنگی و خاطرات تلخ و شیرین رفته. دلتنگی که تنها با قسمت کردن با شهدای گمنام روستا کم می شود! رادیو را خاموش کرد و نگاهی به قاب عکس روی دیوار انداخت و آهی کشید. بطری های خالی آب معدنی و نوشابه خانواده را در کیف چرمی اش گذاشت و به راه افتاد. بیشتر از بیست سال است که بی بی گلشن هر هفته شب جمعه، به یاد محمد پسر مفقودالاثرش، قبور شهدای گمنام بهشت رقیه را می شوید و برایشان قرآن می خواند.
قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاك زیستن، چادرها را سر پا كردیم. شبی برادر زین الدین با یكی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت میكردند.