کودکند، اما کودک کار. کودکیهایی که در میانه کوچهها، خیابانها و هیاهوی شهرها گم میشوند؛ در غفلت بزرگترها. از کودکی قدوقامتش را دارند و حتی آرزو کردن، بلد نیستند. قامتهای کوتاهی که به زور به سطلهای زباله میرسند برای تفکیک پلاستیکها از بطری و مقواها. قامتهایی که هنوز برای شیشه ماشینها کوتاهند برای تعارف زدن گل و بستههای فال و آدمسشان. چشم که باز میکنند پشت چراغقرمزهای چهارراهها قد کشیدهاند و به نوجوانی رسیدهاند بدون مزه کردن کودکی.