دکتر چاووشی درانتقاد به مسئولان دانشگاه شریف:

دانشگاه به سوی رکود علمی پیش می رود

 دکتر جعفر چاووشی استاد دانشگاه در گفتگویی که  نسخه‌ای از آن را برای روزنامه گویه ارسال کرد درباره مدیریت دانشگاه‌ها و راه‌های برون رفت از رکود علمی و همچنین ظرفیت دانشگاه‌ها برای کمک به دولت و جذب نیروهای متخصص مطالبی را مطرح کرده است .

قسممت آخر

اشاره

 دکتر جعفر چاووشی استاد دانشگاه در گفتگویی که  نسخه‌ای از آن را برای روزنامه گویه ارسال کرد درباره مدیریت دانشگاه‌ها و راه‌های برون رفت از رکود علمی و همچنین ظرفیت دانشگاه‌ها برای کمک به دولت و جذب نیروهای متخصص مطالبی را مطرح کرده است . مهم‌ترین موضوعاتی که در این گفتگو مطرح شده نحوه مدیریت در داشگاه هااست.  او بر این باور است که باید از نیروهای علاقمند به کشور و دیندار اداره امور را در دست داشته باشند. از نکات مهم دیگر این که وی معتقد است نیروهایی که در دانشگاه‌های کشور پرورش پیدا می‌کنند باید در کشور بمانند و به کشور خدمت کنند و چیزی به نام مهاجرت نداشته باشیم زیرا کشور بیشترین هزینه‌های آموزشی و پژوهشی را برای آنان متقبل می‌شود اما نتیجه آن برای بیگانگان خواهد بود. این دیدگاه در جای خود قابل قبول است که نیروهای کارآمد باید در خدمت مردم و کشور به کار گرفته شوند و اندیشه‌های آنان برای ساختن ایران استفاده گردد. تلاش شده است اسامی اشخاص در این گفتگو با حروف برده شود یا حذف شود اما در بحث‌های علمی اسامی صاحب نظران در جای خود باقی است و حذفی صورت نگرفته است چرا که بحث علمی و اندیشه‌ای است. اساتید و صاحب نظرانی که در این گفتگو مورد خطاب قرار گرفته و نقدی به آنان شده است در صورتی که متن را مشاهده کرده‌اند می‌توانند دیدگاه‌های خود را مطرح کرده و در اختیار روزنامه گذارند تا منتشرگردد.  متن گفتگو به شرح زیر از نظر می‌گذرد .

س.  بیان مطالب صریح جنابعالی گرچه مردم را با بعد پنهان دانشگاه شریف، آشنا کرد چه انگیزه ای شما را به این گونه کارها ترغیب می کند، به تعبیر دیگر آیا تلاش شما جنبه شخصی دارد و یا فراتر از این حرف ها است ؟

ج. اصولا محرومیت از تدریس و  باز نشستگی زود هنگام ،  در مقابل آن همه ایثار گری های جوانان رشیدمان برای حفظ این انقلاب، ارزشی ندارند که مرا  تنها  برای آنها به  مبارزه بکشند. اعتراض من به وضع موجود در این دانشگاه، برای  آن است  که  مردم را با اوضاع جاری در این مکان، آگاه گردانم  و «صف»  خود را از صفوف دین ستیزان، جدا کنم و با صدای بلند بگویم: « زدیم بر صف رندان و هرچه بادا  باد».

البته من خود، در مقابل این محرومیت های ناچیز مادی،  موفقیت های فراوان معنوی کسب کرده ام مگر نه این است که  مردم ایران متوجه شدند که ضد انقلاب، در جایی که  تصورش هم مشکل است، یعنی در یکی از  بزرگترین دانشگاه های ایران، مسکن گزیده و علیه کشور به فعالیت مشغول است.

یکی ازاستادان این دانشگاه در این دوره به شدت در ترویج نظریه تکاملی داروین ، که در تضاد کامل با نص صریح قرآن است، چه در دروس خود و چه در کنفرانس هایی که برگزار کرد، تلاش کرد. به تعبیر دیگر او می خواست کاری را که مروجین این نظریه الحادی در زمان حکومت شاه سابق، نا تمام گذاشته بودند، تمام کند و جوانان کشور را به نام علم به انحراف کشاند، جالب است بدانید که به گواهی شاگردانش او اخلاق طبیعی یعنی اخلاق ناشی از نظریه تکاملی داروین را برتر از اخلاق دینی می داند!

آری! اشکال عمده آقای {ح ی} در نقابی است که بر سر اندیشه های  دین ستیزانه اش کشیده است،  تا بدین گونه نا شایست را شایسته و بیگانه را خودی جا زند و به خورد مخاطبین خود دهد.

س. آیا ممکن است  ادعای خود را مدلل کنید؟

ج. بله تا حدودی که ظرفیت این مصاحبه اجازه دهد. افزون بر هنجار شکنی هایی که  این شخص در دوران تصدی معاونت فرهنگی اش انجام داد، به گواهی آثارش،  او اعتقادی به آرمان های انقلاب ندارد! مثلا او از نظر دینی  تکثر گرا  است و در این عقیده  هم  به شدت تحت تاثیر جان هیک    (John Hick 1922–2012) متاله  معروف مسیحی و عبد الکریم سروش قرار گرفته است. او علاوه بر این،  مقاله  ای از هیک را هم  تحت عنوان : «وصف نا پذیری »  به زبان فارسی ترجمه و در مجله  فرهنگ،  منتشر کرده  است. او  افزون بر این کتابی تحت عنوان : پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین[1]، دارد که در تایید تکثر گرایی دینی نوشته است. او در این کتاب که  در آن به شدت از  جان هیک، تاثیر  پذیرفته  است، حقانیت انحصاری اسلام را نفی  کرده و از تکثر گرایی دینی  یا « پلورالیزیم»Pluralism) (Religious دفاع می کند. غرض من در این جا نقد این اثر نیست، که این کار فرصت دیگری می طلبد، تنها برای اینکه با گوشه ای از انحرافات نویسنده آن، آشنا شوید، به نقل گزاره ای از آن و نقد این گزاره اکتفا می کنم. او در صفحه 287 این کتاب چنین نوشته است: « از آنجائی که همه ادیان الهی، تجلی حقیقت واحد هستند، تمامی حقایق و تعالیم آنها، صادق  و حق است. همه ادیان الهی واجد حقایق هستند که علی رغم اختلاف در مرتبه ، اصالت و حقانیت تام دارند…بنابراین، صدق حقایق دینی ادیان، علت حصول نجات و رستگاری است».

با این تعریف مسیحیت و یهودیت فعلی واجد حقایق هستند و پیروانشان هم، به راه صواب می روند! این در حالی است که قرآن کریم  مسیحیان را به سبب قائل شدن به «الوهیت حضرت مسیح» کافر قلمداد کرده  و چنین فرموده است: « لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ۚ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ۗ » ( قرآن سوره مائده آیه 72).

(کسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است» مسلماً كافر شده‌اند. بگو: اگر [خدا] اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است، جملگى به هلاكت رساند، چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد؟ ).

اما در باره یهودیان که خود را «ملت برگزیده خدا» می پنداشتند و ولایت الهی و خلافت در زمین و  داشتن کتاب آسمانی را، در انحصار خود  تصور می کردند و انتظار داشتند که  پیامبر موعودی که هم تورات و هم انجیل نوید آمدنش را داده بودند، از میان آنها برگزیده شود. هنگامی که با مبعوث شدن پیامبر عظیم الشان اسلام آرزوی خود را بر باد رفته دیدند و  قرآن کریم هم  در سوره بقره ، پرده از فساد و جنایات آنان برداشت و  رسوا یشان کرد. باز هم توقع داشتند  که دعوت پیامبر اسلام (ص) محدود به مردم بی سواد و امی باشد و  آنان  به  حال خویش  رها شوند. اما این گونه هم نشد! زیرا کسانی که  طی عهدی که با خدا بسته بودند،  می بایست از پیامبر آینده پیروی و حمایت کنند.  ولی زیر عهد خود زدند به پیمان شکنی هم معروف شدند! بنابراین، هنگامی که از پیامبر خواستند که به آنها استقلال بدهد، این پاسخ را  از قرآن شنیدند: « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ۖ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»( قرآن سوره مائده آیه 68)، (ای اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولی آنچه بر تو [ای پیامبر]از سوی پروردگارت نازل شده، نه تنها مایه بیداری آنها نمی‌گردد، بلکه بر طغیان و کفر بسیاری از آنها می‌افزاید. بنابر این، از این قوم کافر، [و مخالفت آنها] غمگین مباش!

بنابر این مطالب آقای حسینی سروری ، در قرار دادن  یهودیت و مسیحیت ، کنار اسلام  به این عنوان که «  علی رغم اختلاف در مرتبه ، اصالت و حقانیت تام دارند » در تضاد کامل با  نص صریح قرآن است.

وانگهی مقتضای ارشاد و هدایتگری خداوند، این است که همزمان با تکامل عقلی بشر ، دین پیشین را منسوخ کرده و دین جامع و کاملی به فرا خور نیاز آدمی بفرستد. اصرار آقای حسینی سروری بر اعتبار یهودیت و مسیحیت منسوخ، نشان از یک برنامه ریزی مغرضانه دارد! وی همچنین در صفحه 290 همین کتاب مطالب انحرافی خود را این گونه ادامه می دهد: « از آنجا که تمامی ادیان ، شئون و مراتب یک حقیقت واحد هستند، همه باورها و حقایق ادیان الهی صادق و برحق است. علت حقانیت تعالیم و باور های دینی،وحدت آنهاست. از طرف دیگر، شرایع نیز که از نوع انشائات و اوامر  و نواهی الهی هستند، تابع جعل شارع مقدس، و مرتبط و مسانخ با حقایق دینی اند. لذا صدق و حقانیت تعالیم دینی و اعتبار شرایع، منتسب به حقیقت  واحد الهی است».

او در اینجا به سفسطه متوسل شده است. درست است که شرایع انبیا همگی راههایی است که به اسلام ختم می شوند. اما چیزی که در نوشته بالا نا درست است، آن است که بر خلاف پندار نویسنده، دو شریعت حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السلام دستخوش تحریف گردیده و منسوخ شده اند. در توضیح این مطلب باید اشاره کرد که خداوند بر ای تکامل  اندیشه بشری و ادراک انسانها همراه با ارسال کتب آسمانی، شرایعی « از ساده به پیچیده» و از « محدود به گسترده» و  از « ناقص به کامل» فرستاده است. بنابر این هر شریعت بعدی، مکمل شریعت قبلی است و نه معارض آن، کا مل ترین شرایع و آخرین آنها ،  همانا، شریعت محمدی است که با امامت امیر مومنان  علی علیه السلام ، در آخرین حج پیامبر اسلام (ص) کامل شد. چنان که قرآن کریم هم به این امر مهم، چنین تصریح کرده است: «  الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » (قرآن سوره مائده قسمتی از آیه 3).

ای کاش آقای حسینی بجای استناد به مطالب مغرضانه جان هیک و عبد الکریم سروش به قرآن مراجعه می کرد تا بداند: « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ » ( قرآن سوره آل عمران قسمتی از آیه 19)

(در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است). و یا به قول مولوی:

نام احمد نام جمله انبیا است

چون که صد آمد نود هم پیش ماست

آقای حسینی، قطعا آیه فوق از قرآن را بار ها شنیده است، با این حال او در کار خود،  اصولا به دنبال کشف حقیقت نیست، تا برای رسیدن به آن  تلاش کند. او پیشفرضی در ذهن دارد و در صدد توجیه آن بهر قیمتی است، حتی با تحریف حقایق!  مثلا برای اینکه تکثر گرایی خود را توجیه کند، اینگونه به تحریف در حقیقت اسلام پرداخته است: « معیار وحی در دین پذیری ، اقلی است.  این اصل با انحرافات و آسیب  هایی که ادیان در طول تاریخ به آنها مبتلا شده اند، تعارض ندارد. تقریبا تمامی ادیان  به دلیل تعامل با حوزه های مختلف بشری، مجموعه ای از افکار و عقاید  صحیح و نا صحیح را با خود به همراه آورده اند. حتی آنچه امروزه تحت عنوان اسلام در جوامع  مختلف بشری  وجود دارد اسلام اصیل و خالص نیست».

در پاسخ به این مطالب مغرضانه می توان این سوال را مطرح کرد که از جمله جوامع اسلامی در جهان، همین ایران عزیز  ماست که امروزه صورت ام القری جهان اسلام و قبله آمال مسلمین جهان را به خود گرفته است. آیا اسلام حاکم در این سر زمین، اصیل و خالص نیست؟!  و مگر نه این است که  در مسیحیت امروزی، شرب خمر و تغذیه از گوشت خوک حلال شمرده شده است، شما کدام جامعه اسلامی را در جهان سراغ دارید که  با مجوز فقه اسلامی از هر نوع آن، چه شیعی و چه سنی، از این نوشیدنی ها و خوردنی ها که  نجس  ، شمرده شده اند، تغذیه شود؟! شراب فروشی  و آشامیدن شراب در برخی از کشورهای اسلامی،  به دلیل نافرمانی از فرامین دین است و نه برعکس مسیحیت، که  ناشی از  خود دین! من این بحث را با سخنان دکتر احمد بهشتی در خطر تکثر گرایی دینی به پایان می رسانم تا به مردم ایران،  خطر استادان دین ستیز را گوشزد کنم. آقای دکتر بهشتی در باره زیان های تکثر گرایی چنین نوشته است:

«پلورالیسم، مانند آب  زیر کاه است که در همه جا رخنه می کند و همه چیز را به ویرانی می کشاند. نه در علم ، حقیقت مطلقه ای می شناسد و نه در فلسفه و دین.  نه در سیاست به حقیقت واحدی معتقد است  و نه در حقوق فردی واجتماعی و  اخلاق[2]».

س.آیا مطلب دیگری در  مغایرت افکار این دسته از اساتید با اسلام راستین دارید که بیان کنید؟

ج. مطالب در این زمینه زیاد است ولی این مصاحبه گنجایش طرح آنها را ندارد. ولی من می توانم به یک مورد دیگر،  اشاره کنم و آنهم مخالفت صریح او با مطرح کردن اسلام به عنوان ایدئولوژی است. او در این اندیشه به عبد الکریم سروش تاسی جسته است و در کتابش در باره تکثر گرایی،  که ذکر آن گذشت به این موضوع پرداخته است.

پیش از اینکه وارد بحث شوم باید  به این جمله دکتر شریعتی اشاره کنم که  گفته بود:

«یکی از همفکران از من پرسیده: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سال های اخیر کسب کرده ایم چیست؟ گفتم: در یک کلمه تبدیل اسلام از صورت یک  فرهنگ به یک ایدئولوژی در میان روشنفکران است[3]». حق با دکتر شریعتی است، چرا که تا آن زمان، ایدئولوژی های مطرح در جهان  همگی ریشه در الحاد داشتند. به عبارت دیگر ، مهم ترین فاجعه ای  که  با  پروتستانتیسم آغاز گردید و با روشنگری ادامه یافت، قطع ارتباط حیات فردی  و اجتماعی  مردم غرب، با دین  و مرتبط ساختن آنها،  با ایدئو لوژی ها ی الحادی بود. این روند  در نهایت  منجر به  پشت کردن غربیان  به آخرت و روی آوردن آنها  به دنیا  شد.

آن چه  که شایان ذکر است  این است که وجه اشتراک تمامی ایدئولوژی ها ی لیبرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم  که پس از پروتستانتیسم سر برآوردند، دنیا گرایی است.  در واقع، همه این ایدئولوژی ها، از بهشتی که دین به مثابه ارزش پایه، به انسان نشان می داد، روی گردانیده و تحقق بهشت زمینی  یا دنیایی را وعده می دهند. اینکه انسان پس از مرگ با چه مسائلی رو به رو خواهد بود،  در همه این ایدئولوژی ها، نا دیده انگاشته شده  و  تنها زندگی دنیایی  مراد  و مقصود است.

انسان نابود شده ، زیر یوغ این ایدئولوژی ها، در قرون نوزدهم و بیستم ، در پی یافتن پرتو  نوری بود، تا او را از این جهنّم سیاهی که سوسیالیسم  شرقی و  لیبرالیسم غربی  برایش ساخته بودند، برهاند و  به آرمان شهری رهنمودش کند که در سایة آن طعم شیرین زندگی واقعی را بچشد. یعنی به جای شهوات زودگذر جسمانی، عشقی متعالی و آرمانی را در جانش تجربه کند. و یا به معنویّتی که سال ها است از آن گسسته است، بپیوندد. بدان حدّ که بتواند انسان واقعی شود و آن درنّده خویی و شهوت و شقاوت ناشی از لیبرالیسم و دیگر نحله­های الحادی را در طبیعتش بمیراند تا به تعبیر سعدی « همه عمر زنده باشد به روان آدمیّت ».

این نور امید بخش و یا به تعبیر میشل فوکو فیلسوف فرانسوی « روح یک جهان بی روح » تنها در اواسط قرن بیستم و  از  ایران، و  با «ایدئولوژی اسلامی»  سر بر آورده بود، تا «دوزخیان روی زمین»، به تعبیر فرانس فانون را نجات دهد.

اکنون برای آن دسته از کسانی که اصولا با واژه ایدئولوژی بیگانه اند، باید اشاره کنم که مراد از ایدئولوژی تبدیل « هست» ها  در جامعه به «باید» ها و یا  گذر از جهان واقعی به « جهان ایده آل» و « آرمان شهر » می باشد، به عبارت دیگر یک ایدئولوژی ،  از ‌ وضع‌ موجود انتقاد می کند، و به‌ عنوان‌ یک‌ عامل‌ تغییر و تحول‌ وضع‌ موجود مطرح‌ می‌شود. در  ایدئولوژی، جهت گیری‌  اجتماعی‌،  ملی‌ و طبقاتی‌ افراد مشخص‌ می‌شود.«چگونه‌ یافتن»، «چگونه‌ شدن»، و «چه‌ باید کرد» های‌ انسان‌ تبیین  می‌گردد. کوتاه سخن اینکه ایدئولوژی، وجود انسان‌ و زندگی‌ وی‌ را در برمی‌گیرد و در او  آرمان ، پرستش، تقدیس، تعهد، ایثار، جهاد و حتی‌ شهادت‌ در  راه آرمان را، برمی‌انگیزد، با داشتن ایدئولوژی انسان احساس مسئولیت می کند.

همین‌ ویژگی های ایدئولوژی، آن ‌ را از دانش و فلسفه‌ متمایز  می‌کند، چرا که‌ دانشمند  و فیلسوف‌ در پی این‌ نیستند که‌ دیگران‌ نظریاتشان را بپذیرند یا نپذیرند. اما لازمه‌ مسئول‌ بودن‌ و آگاهی ، انتخاب‌ یک‌ ایدئولوژی‌ است. کسی‌ که‌ ایدئولوژی‌ نداشته‌ باشد، آدمی‌ است‌ بدون‌ فکر. فرق‌ یک‌ ایدئولوگ‌ با یک‌ دانشمند  هم دقیقا از اینجا بر می خیزد،که‌ ایدئولوگ‌ به‌ ارزیابی‌ واقعیات‌  و  چگونگی‌ تغییر آنها‌ می‌اندیشد،  تا آنها‌ را به‌ شکل‌  آرمانی‌ در آورد.

در همین جاست که وجه مشترک ایدئولوژی با دین آشکار می گردد.

دین  یا هر مکتب‌ اعتقادی‌ دیگر، یک‌ زیربنای‌ اساسی‌ دارد که‌ همة‌ عقاید بر آن‌ استوار است‌ و آن‌ جهان‌بینی‌ است. از نظر جهان‌ بینی‌ دینی، جهان‌ خالقی یگانه دارد که در اسلام الله نامیده می شود.  این جهان بیهوده خلق نگردیده و حساب‌ و کتابی‌ دارد و انسان‌ از حیات‌ اخروی‌ برخوردار است. براساس‌ همین‌ اندیشه‌ ها، مکتب، «باید» ها را مطرح‌ می‌سازد. یعنی‌ می‌گوید که‌ زندگی‌ باید این‌گونه‌ باشد و انسان‌ باید آن‌ گونه‌ عمل‌ کند تا به سعادت دنیوی و اخروی برسد. همین مکتب را ما می توانیم در اصطلاح امروزی « ایدئولوژی » بنامیم.

شاد روان استاد مرتضی مطهری که در اوایل انقلاب، متوجه این امر مهم شده بود، در  جلد اول کتاب: مقدمه بر جهان بینی اسلامی،  چنین می نویسد: « ایدئو لوژی اسلامی، هم اصول و خطوط کلی و اساسی زندگی انسان را به روشن ترین وجه بیان کرده و هم بر جهان بینی ای عقلی ـ قدسی استوار است که می تواند علاوه بر جلب اعتماد عقلی و معرفتی انسان ، جاذبه  و شور ایمانی نیز در او پدید آورد[4]».

دقیقا به  خاطر  همین اثر بخشی « ایدئولوژی اسلامی »، استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا به مبارزه با آن  پرداخت. سروش  در یکی از سخنرانی های خود در سال 1371  در ضدیت با ایدئولوژی اسلامی چنین گفته بود: « دین به دلیل حیرت افکنی خویش نمی باید و نمی تواند در قالب یک ایدئولوژی در آید».

«شورای روابط خارجی آمریکا » (American  Council on Foreign Relations) که رابطه تنگاتنگی با سازمان جاسوسی سیا و دیگر سازمان های صیهونیستی دارد، دقیقا روی این مخالفت سروش، انگشت گذاشته و در گزارشی که به حمایت از وی، منتشر نموده است، این گونه نوشته است: « ایدئولوژی اسلامی به عنوان یک نیروی انقلابی ، قدرت خود را ثابت کرده است و سروش نیز این واقعیت را انکار  نکرده ،  اما  او این ایدئولوژی برای  اهداف انقلابی را رد می کند[5]».

آقای دکتر حسینی سروری هم به پیروی از سروش و دیگر همفکرانش، علم طغیان علیه  این ایدئو لوژی کفر ستیز ، برافراشته است. وی  در صفحه 64  همان کتاب ،پلورالیسم … ، خود،  به نقل مطالب زیر از سروش در رد ایدئولوژی اسلامی،  می پردازد:

« دین اساسا به قالب ایدئولوژی در نمی آید، یا ایدئولوژی کردن دین ممکن نیست  و اگر هم ممکن باشد ، مطلوب نیست…»

او سپس برای منطقی جلوه دادن این مطالب نادرست، آن را  به زعم خود در قالب یک قیاس منطقی ریخته و چنین نتیجه گیری کرده است:

« صغری :  مقوله ایدئولوژی ، غیر اخروی و مرامنامه  ای دنیوی است.

کبری: دین از مقوله  امور دنیوی نیست .

نتیجه :  دین غیر ایدئولوژیک است.».

همین قیاس «من در آوردی» آقای حسینی، نشان می دهد که این شخص، حتی با الفبای منطق هم، آشنایی ندارد و نمی داند که در یک قیاس از کل به جزء می رسند، مانند:

کبری: انسان  حیوانی ناطق است

صغری : سقراط انسان  است

نتیجه: پس سقراط ناطق است

یعنی کبری باید برای همه بدیهی باشد، تا بتوانیم از این حکم بدیهی و کلی، یک جزء مجهول یا همان صغری  را نتیجه بگیریم. این نتیجه حاصل نمی شود مگر اینکه رابطه ای بین صغری و کبری وجود داشته باشد. در صورتی که هیچیک از  صغری و کبری نویسنده بدیهی نیستند و این یک سفسطه عوام فریبانه است!

اکنون که قیاس منطقی را بررسی کردیم. به نقد « قیاس من در آوردی» او می پردازیم. او می گوید: « صغری :  مقوله ایدئولوژی ، غیر اخروی و مرامنامه  ای دنیوی است».  این حکم به هیچوجه درست نیست. ایدئولوژی می تواند در عین اخروی بودن، دنیوی هم باشد. انقلاب اسلامی که پشتوانه ای ایدئولوژیکی داشت، این موضوع را به روشنی ثابت کرد.  در نتیجه این صغری نادرست و از بداهت برخوردار نیست! در یک قیاس منطقی هرگاه یکی از قضایا نادرست باشد، این قیاس تماما نادرست است.  ثابت کردیم که جمله نخست نادرست است. اکنون ثابت می کنیم جمله دوم هم نادرست است. او ادامه می دهد:

کبری: دین از مقوله  امور دنیوی نیست .

این جمله هم صد در صد غلط است. چرا که قرآن کریم هم به مسائل دنیوی و هم به مسائل اخروی پرداخته است. فقه اسلامی که بر گرفته از احکام قرآنی است این حقیقت را به وضوح ثابت می کند. وانگهی در قرآن کریم، موضوع حکومت «الله » به عنوان حکومت دنیا و اخرت، در مقابل حکومت « طاغوت» ، در سطحی وسیع مطرح گردیده و انبیاء و  شرایع آنها، آمده اند تا حکومت طاغوت را،  در هم شکنند وحاکمیت «الله » را، جهان شمول نمایند. ابن   جایگزینی، بدین معنی است که پیامبران  الهی، ائمه معصومین و یا  فقهای اعلم  با عنوان « خلیفه الله فی الارض» باید به  حکومت برسند و دست طاغوتیان را از حاکمیت کوتاه سازند.

از اینرو، تمامی انبیای عظام،  به حکم نبوت و خلافت الهی، حق حاکمیت را بالقوه  دارند و پیامبرانی که در گذشته  امکاناتی برایشان فراهم بود، به اقتضای مقام و حق نبوت، رهبری سیاسی ملت خویش را بر عهده گرفته بودند، از باب مثال حضرت موسی علیه السلام که علی الدوام، سیاست و رهبری بنی اسرائیل را بر عهده داشت نمونه ی بارزی را از حکومت الهی  رقم زد. و همچنین حضرت داود و پس از وی فرزندش حضرت سلیمان، بر اساس حق نبوت  سالیان درازی بر مردم  خود حکومت  کردند، که نص صریح قرآن به این حکومت گواهی می دهد:

« يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ » (قرآن آیه 26 سوره ص)

(اى داوود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين‌] گردانيديم؛ پس ميان مردم به حق داورى كن، و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند. در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مى‌روند، به [سزاى‌] آنكه روز حساب را فراموش كرده‌اند، عذابى سخت خواهند داشت).

ذیل آیه هشدار به تمامی دولتمردان است، تا مبادا مصالح امت را نادیده گرفته و مصلحت خویشتن را در نظر گیرند و خدا را که شاهد و ناظر است فراموش کنند..

منافقان از دیر باز  به بهانه اینکه دین از سیاست جدا است، مردم را از روی آوردن به مراجع حق و عدالت الهی باز  داشته اند. بنابر این نغمه ای که عبد الکریم سروش و همفکرانش ساز کرده اند تازگی ندارد.

اولین دولت اسلامی که امور دنیوی و اخروی مسلمانان را برعهده گرفت. به دست حضرت  محمد (ص) اداره شد . جانشین برحق آن حضرت،  امیر مومنان علی علیه السلام  هم با عظمت تمام، تقریبا به مدت پنج سال بر اریکه خلافت تکیه زد، تا مردم تحت امرش را به سعادت واقعی یعنی دنیوی و اخروی برساند. و مگر نه این است که پیامبر عظیم الشان اسلام فرموده است : « الدُّنيا مَزرَعَةُ » ؟!( دنیا کشتزار آخرت است).

این بدان معنی است که  در اسلام هم آخرت و هم دنیا مطرح است و هیچیک قربانی دیگری نمی شود و نوعی تعادل باید بین این دو، بر قرار باشد. و ایدئولوژی که پشتوانه نظری حکومت است می تواند دینی باشد. پس دین نه تنها می تواند ایدئولوژیزه شود، بلکه در شریطی مانند شرایط انقلاب اسلامی  در ایران ، ناگزیر به این کار است.

جای شگفتی  است  که آقای حسینی سروری که  مدرس فلسفه اسلامی  در  گروه فلسفه علم است،از این مسائل مقدماتی  اسلام بیگانه است!

این شخص در تایید نظریات سروش از این هم فرا تر  رفته و  مطالب ، خود را  چنین ادامه داده است: « …ایدئولوژی خاستگاهی اومانیستی دارد، و با مبنای الهی  و وحیانی دین در تعارض است».

آری! عبد الکریم سروش و حسن حسینی سروری  و همه همفکرانشان، در مخالفت  با ایدئولوژی اسلامی در پی  ارائه دینی فاقد تئوری حکومتی  و تعالیم اجتماعی و سیاسی و عاری از مبارزه  با کفر می باشند ـ دینی که تنها از شئون فردی  و مجموعه ای از امر و نهی اخلاقی، بر خوردار باشد. این  گروه از «ایدئو لوژی زدایان از اسلام»  دست در دست هم،  می کوشند چهره ای منسوخ از اسلام را به مخاطبین خود القا ء کنند!

اکنون این سوال مطرح می شود که مگر نه این است که دشمن قسم خورده انقلاب اسلامی یعنی آمریکا  شدیدا از «ایدئو لوژی زدایان از اسلام»  حمایت می کند؟! اگر  کسانی خود را  واقعا مسلمان و در خط انقلاب اسلامی، می داند، پس چرا  زبان و قلم خود را در راستای منافع آمریکا به کار می برد و ازچنین افکاری ، پیروی می کند؟  مگر رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای نفرمودند: «اگر دشمن از شما تعریف کرد، در کارهای خود تردید کنید، دستورالعمل انقلاب این است که در مقابل تعریف بیگانه سریع موضع گیری کرده و دچار غفلت نشوید».

تحریف حقایق از سوی این شخاص به همین مطالب ختم نمی شود، اینان به گواهی شاگردانش ملا صدرا فیلسوف خدا پرست و مسلمان را هم،  فیزیکالیست یعنی یک فرد  کاملا ماده گرا می پندارد!

س. آیا می توان خلاء ونبود اساتید مجرب را با استادان جوان تری جبران کرد؟

هر کس  نا واردی را به صرف این که، فلان رشته را تحصیل کرده،  نمی توان برای استادی برگزید،  مگر آن که تبحرش را در  عمل و با نگارش  کتاب و یا مقاله  معتبری نشان دهد. ضربه هایی که ما در بعد از انقلاب خوردیم،  بیشتر از به کار گیری کسانی است که در اموری که به آن ها محول شده،  مهارت و تخصص لازم را ندارند، مثل همین تیم اقتصادی دولت فعلی که موجبات تورم و گرانی ارز را فراهم کرده است. این تیم اقتصادی، به دلیل ضعیف بودن، راه برون رفت از این بحران را هم ندارد! مگر آن که کارشناسان زبده و اقتصاد دانان متبحری را به خدمت بگیرد. من این مثال را زدم تا منظورم بهتر تفهیم شود.

بر گردم به موضوع اصلی  یعنی خلائی که قطعا با نبود اساتید مجرب در گروه فلسفه علم حاصل خواهد شد. من حتی زمانی که به دانشگاه نرفته بودم، در باره دانشمندان اسلامی مقاله می نوشتم و در مجله های آن زمان چاپ می کردم که یکی از آنها تحت عنوان « کشف بی نظمی سوم ماه توسط ابو الوفای بوزجانی» در مجله آموزش و پرورش در پیش از انقلاب چاپ شد. متاسفانه در چهار سال گذشته که ابراهیم آزادگان از  اشخاص دیگری برای تدریس تاریخ علم، در گروه فلسفه علم استفاده کرد،  این درس را  همانند دروس دیگر  فلسفه علم، به انحطاط کشاند! کسی حرفی ندارد که جوان تر ها به کار  گماشته شوند و مسئولیت تعلیم به آنان احاله گردد. اما  پژوهش  و فهم دقایق علوم،  چنان نیست که بتوان،  با خواندن کتابی و یا  دیدن  دوره ای،  همه آن ها را فرا گرفت.  فرض کنید که استاد جوان تری عهده دار تدریس تاریخ علم،  در همین گروه فلسفه علم گردد. هنگامی که این استاد در فهم مطلبی در میماند، چه باید بکند ؟ یا باید با فشار آوردن به مغز خود چیزی ببافد و تحویل دانشجویان دهد و یا متواضعانه بگوید که آن مطلب را نمی داند، که حالت دوم به ندرت اتفاق می افتد. در دو حالت زیان ناشی از این نا آگاهی متوجه دانشجویان می شود.

گروه فلسفه علم بعد از بازنشستگی دکتر گلشنی، از مسیر اصلی خود خارج شد و اکنون از این گروه تنها اسمی بی مسما و جسمی بی جان، برجای مانده است! اگر شما به دروس ترم جاری در این گروه توجه کنید، متوجه می شوید که نود در صد این درس ها به فلسفه علم مربوط نمی شوند! از فلسفه اخلاق و فلسفه تکنولوژی گرفته  تا دروس عجیب و غریبی که معلوم نیست کجایش به فلسفه علم می خورد! مثلا همین آقای {آ – ن }در دوره ریاست خود بر گروه ، « اخلاق کسب و کار» را تدریس می کرد و هیچ کس هم به این «درس من در آوردی»، او، اعتراض نکرد!

البته نامه ای هم به جناب آقای مهندس میر سلیم وکیل محترم مجلس شورای اسلامی نوشته ام تا این وکیل مردمی را از وضع دانشگاه آگاه گردانم.

 

[1] سید حسن حسینی، پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین، تهران 1382

[2]  احمد بهشتی ، «حق و باطل»  مجله تخصصی کلام اسلمی  سال دهم  شماره 39 1380 صص.15ـ13

 

[3] علی شریعتی، با مخاطب های آشنا، تهران 1391

[4] علی ربانی گلپایگانی، اندیشه های مطهر،  قم 1384 ص. 227

[5]   محتوای «گزارش شورای روابط خارجی آمریکا»در باره  رویکرد  سکولار در ایران، کتاب نقد، شماره 6و 5 زمستان 76 و بهار 77 ص. 270