آیت‌الله نصراصفهانی در گفت‌وگو یی مطرح کرد:

از منظر امام حسین (ع) وظیفه حکومت «حفظ دین و خدمت به مردم» است

آیت الله حسین نصراصفهانی، محقق دینی تأکید کرد: از منظر امام حسین (ع) وظیفه حکومت «حفظ دین و خدمت به مردم» است. حضرت تا جایی قدرت را دنبال می‌کردند که بتوانند مشکلی را برطرف کنند، اما قدرت برای یزید اصل بود و حاضر بود همه چیز را فدای قدرت خود کند.

آیت الله حسین نصراصفهانی، محقق دینی تأکید کرد: از منظر امام حسین (ع) وظیفه حکومت «حفظ دین و خدمت به مردم» است. حضرت تا جایی قدرت را دنبال می‌کردند که بتوانند مشکلی را برطرف کنند، اما قدرت برای یزید اصل بود و حاضر بود همه چیز را فدای قدرت خود کند.

آیت الله حسین نصراصفهانی در گفت وگو با شفقنا با اشاره به رویارویی دو جبهه به نام اسلام در واقعه کربلا گفت: این دو اسلام تفاوت های عمده‌ای داشت. عمده‌ترین تفاوت این است که اسلام حسینی، یک تفکر تاثیرگذار در اعمال، رفتار و موضع‌گیری‌های اجتماعی افراد بود؛ یعنی باورهای آنها در اعمال و رفتارشان تاثیر می‌گذاشت، اما در طرف مقابل اسلامی مطرح بود که صرفا یکسری عقیده منهای عمل بود. یعنی عقایدشان تاثیر در اعمال و رفتارشان نداشت و اعمال و رفتارشان بر اساس امیال و منافع‌شان شکل می‌گرفت.

وی ادامه داد: عمر سعد وقتی مهلت گرفت که برای رفتن به کربلا فکر کند، در نهایت شعری را با این مضمون خواند که «من باور دارم در کشتن امام حسین(ع) آتشی هست که هیچ حجاب و مانعی جلو آن را نمی‌گیرد، اما حکومت ری نور چشم من است.» یعنی باور او طوری نیست که مانع جنایت شود، اما در اردوی امام حسین (ع) وقتی در شب عاشورا حضرت می فرماید از تاریکی شب برای رفتن استفاده کنید، یکی از اصحاب می‌گوید جواب رسول خدا (ص) را چه بدهیم؟ یعنی باور دارد که باید پاسخگوی پیامبر (ص) باشد و در قبال ایشان مسئولیت دارد. در اردوی سیدالشهداء (ع) اعتقاد به اسلام و دین با تمام وجودشان اجین شده بود، اما اسلام آنها صوری بود.

وی نوع نگاه به حکومت را یکی دیگر از وجه تمایزهای اسلام حسینی و اسلام اموی دانست و گفت: امام حسین (ع) حکومت را برای حفظ دین و خدمت به مردم می خواستند. یعنی تا جایی قدرت را دنبال می‌کردند که بتوانند مشکلی را برطرف کنند، اما قدرت برای یزید اصل بود و حاضر بود همه چیز را فدای قدرت خود کند.

آیت الله نصراصفهانی افزود: اسلام اموی بعد از رحلت رسول خدا(ص) شروع شد و نتیجه آن را در عاشورا دیدیم. دست مردم و دست جامعه از رهبران فکری واقعی جامعه کوتاه شد؛ یعنی مردم دین و اسلام و باورشان را از آنجا که باید بگیرند. مباحث صوری را به مردم تحویل می‌دادند و آنان که عهده‌دار مسائل فرهنگی بودند قدرت تربیت مردم را نداشتند. اگر دست مردم در دست انسانهای الهی قرار می‌گرفت آنها می‌توانستند انسانها را به جایگاه متعالی برسانند. البته محروم بودن به این معنا نیست که ائمه (ع) در بین آنها نبودند. با تبلیغات و با تاسی به نظام های قبیله‌ای دست مردم از دامن اهل بیت(ع) کوتاه شد. برخی به صورت خودساخته راه خود را یافته بودند. جریانی که بعد از رحلت رسول خدا رخ داد مانع شناخت مردم نسبت به ائمه و ارتباط با ایشان بود. در آن زمان تعداد اندکی بودند که رسول خدا را درک کرده بودند. در طول این پنجاه سال نسلی عوض شده بود و نسل جدیدی که اکثرا پیامبر و صحابه را دیده بودند راه را گم کردند. اینها صورتها و ظواهری را فرا گرفتند، اما اینکه این صورتها چگونه باید در زندگی آنها تاثیر بگذارد را نیاموختند. از این نمونه‌ها حتی در زمان پیامبر (ص) بود. عبدالله بن عمرعاص درباره امام حسین (ع) گفته بود، هرکسی می‌خواهد محبوب‌ترین زمینیان در آسمانیان را ببیند، حسین (ع) را ببیند. حضرت به ایشان فرمودند واقعا چنین اعتقادی داری؟ گفت بله آقا. گفت پس چرا در صفین با من جنگیدی؟ اینها یکسری ظواهر را می‌دانستند اما این ظواهر در تربیت و عملکرد و ساختن آنها و قرار دادنشان در جهت درست نقش عالی ایفا نکرد و این به خاطر کوتاه بودن دست مردم از دامن مربیان واقعی بود.

وی «دستورات دینی که به چشم می‌آید» را ظواهر دانست و توضیح داد: آنها این ظواهر مانند نماز، روزه، تلاوت قرآن، مناسک دینی و غیره را به جا می‌آوردند، اما این مناسک و عبادات و دستورات دینی در روح آنها آثار خودش را نداشت. این مناسک آثار حداقلی دارد و برای تاثیر حداکثری نیازمند یکسری از توجهات است و این توجهات همان درک حقیقت و روح این مناسک است. اگر درکی از این مناسک وجود نداشته باشد می‌تواند به قساوت قلب منجر شود.

وی ادامه داد: عوالم گوناگونی سبب می شود که جوامع درگیر ظاهر شوند. دست جامعه نباید از دامن مربیان واقعی کوتاه بشود. کارهای فرهنگی باید به دست اهلش باشد. اما از یک طرف نیز اقداماتی را حاکمان و بزرگان قبائل برای حفظ موقعیت خودشان انجام می دادند که افراد را به ظواهر گرایش می داد. از طرفی دیگر این ظاهرگرایی برای افراد راحت‌تر بود و برای اینها ایجاد مسئولیت نمی‌کند.

آیت الله نصراصفهانی تاکید کرد: متاسفانه جوامع اسلامی همچنان با این خطر روبرو است. گاهی یک حرکت های مقطعی ایجاد شده است. این حرکات موقت نتوانسته ظاهرگرایی را درمان کند. در آغاز انقلاب یک هوشیاری و بیداری ایجاد شد و مردم به دنبال حقیقت و روح دین بودند اما الان جامعه مذهبی به سمت ظواهر میل دارد؛ مثلا در عزاداری و مراسم های گوناگون ظواهر را انجام می دهند.

وی افزود: برای نجات از ظاهرگرایی کارهای اساسی لازم است. اولین مساله، رساندن جامعه به این باور است که نباید به ظواهر اکتفا کنند. باید خود را از این مشکل نجات دهند. این نیز نیاز به مربیان هوشیار و آگاه دارد. باید حقیقت دین برای مردم تبیین شود. عزاداری‌های امروز به شدت به ظاهرگرایی دامن زده است. مراسمی که الان برگزار می شود با مراسمی که در زمان دفاع مقدس برگزار می‌‍شد تفاوت ماهوی دارد. آن زمان وقتی درباره امام حسین(ع) با فرد صحبت می‌گردید چه چهره‌ای از حضرت برای او تداعی می شد و الان چه چهره‌ای؟ آن زمان چهره مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم برایش تداعی می شد. امام حسین پایبند به اخلاق بود. اما امروزه در عزاداری‌ها از این چهره‌ها را در بیان مراسم نمی‌بینیم و بیشتر ابعاد مظلومیت و گریه دیده می‌شود و چهره واقعی کربلا بیان نمی‌شود.

آیت الله نصراصفهانی گفت: برخی دنبال درک حقایق نیستند. عامه مردم اگر جهت درستی به آنها داده نشود، به همان چه را که در اختیار دارند راضی می‌شوند و به همان اکتفا می‌کنند. اگر به عامه جهت داده شود واقعیت کربلا چیست از آن استفاده می‌کنند. اما وقتی به آنها گفته شود دسته بزرگ عزاداری مزیت است به آن رضایت می دهند و این برای حقیقت کربلا خطر جدی است. «اگر جامعه در همین سراشیبی حرکت کند، شاید به جاهایی برسیم از دل عزاداری افرادی تربیت شوند که در مقابل حقیقت عاشورا بایستند یعنی باورهای خطرناکی ساخته شود که ممکن است جلوی هر حرکت درستی بایستند.»