دلنوشته ای توصیفی از توفیق دیدار با امام خامنه ای؛

تجلیل سکاندار انقلاب از شهر قیام و اقامه

احمد نامداری.وقتی صحبت از دیدار حضرت یار باشد و بهانه را شهدا به ما بدهند، چه مکانی بهتر از گلزار شهدا برای قرار گذاشتن و مشخص کردن مبدأ سفر.

احمد نامداری.وقتی صحبت از دیدار حضرت یار باشد و بهانه را شهدا به ما بدهند، چه مکانی بهتر از گلزار شهدا برای قرار گذاشتن و مشخص کردن مبدأ سفر.

پیامک رسید و محل قرار، گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) معین شد و زمان هم البته ساعت پنج و نیم صبح. هوا کمی سرد بود اما شوق این دیدار، چنان گرمایی به من بخشیده بود که حتی حاضر باشم تا خود تهران پیاده راه بیفتم چه برسد به این که به موقع سر قرار حاضر باشم.

بهانه خوبی جور شد تا رفقای رزمنده پس از مدت ها دیدارشان تازه شود؛ از فرمانده و جانشین لشکر بگیر تا فرمانده تیپ و فرمانده گردان، از رئیس ستاد و بیسیم چی گردان تا بچه های آماد و مهندسی و …، خلاصه همه دور هم بودند.

برایم خیلی جالب بود. این سویِ دیوار گلزار، رزمنده هایی قرار داشتند که هنوز در قید حیات بودند و آن سوتر با همان کسوت ها و مسئولیت ها ،رفقای آسمانی مان ناظر ما بودند؛ آنانی که به افتخارشان، دومین کنگره ملی شهدای استان را برگزار می کنیم و به این بهانه نیز توفیق دیدار با نائب المهدی(عج) را پیدا کردیم.

بچه های لشکر و خانواده شهدا همه بین مدیران و مسئولان استانی پراکنده بودند. سه اتوبوس برای سفر به سمت تهران مهیا شده بود. یادش بخیر آن زمان اتوبوس های گل مالی بود و استتار شده که برای حرکت به سمت خط، سوارشان می شدیم و تا آنجایی که ممکن بود ما را به سمت خط مقدم با همین ها انتقال می دادند.

وقتی اتوبوس به راه اُفتاد، صدای صلوات ها به همان رسم زمان اعزام دوران دفاع مقدس بلند شد. در مسیر برخی مشغول تعریف خاطرات بودند. به تهران رسیدیم و در خیابان جمهوری اسلامی، مغازه هایی را می دیدم که هنوز باز نکرده بودند.

تبلیغات فضای مجازی چیز دیگری را تعریف می کند و واقعیت موجود چیز دیگری. شهر کاملاً در حالت عادی و مردم در حال آمد و شد بودند. نبش خیابان ورودی بیت رهبری، اتوبوس متوقف شد. پرده اتوبوس را کنار زدم و دیدم که جمع بچه های کاروان و رفقای قدیمی لشکر ۱۷ شتابان به سمت ورودی بیت قدم بر می دارند. شتاب این جا خیلی هم بجا و زیباست چه آن که در درون خود، توأم با شوق دیدار با رهبری مقتدر و مظلوم است.

در حسینیه، دیدار مادر شهیدان زین ‌الدین داغ دلمان را تازه کرد. چقدر چهره آشنا، پدر شهید زاهدلویی را در میان جمع دیدم و یاد آن شعر معروف افتادم که حاج قاسم در جلسه ای پشت تریبون می خواند؛”هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست، بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند؟!”

از اولین در که وارد شدیم در مسیر رسیدن به حسینیه پاسدارهای جوان و گیت های بازرسی را دیدم.به محض ورود برای تجدید وضو و آمادگی برای حضور در فضای متبرکی که حاج قاسم و بسیاری از شهدای نظام در آن مقابل حضرت دلدار نفس کشیده بودند، راهنمایی خواستم.

پس از وضو گرفتن، با شوقی مضاعف به سمت ورودی اصلی حسینیه گام برداشتم.به محض ورود خجالت کشیدم جلوتر از خانواده شهدا و بزرگترهای لشکر بنشینم، به همین خاطر آخرهای شبستان نشسته بودم که دیدم فرمانده لشکر، حاج غلامرضا جعفری که زمانی جانشین آقا مهدی زین الدین بود پشت سرم نشسته است.

خیلی تعارفش کردند ولی جلو نرفت. حاج علی مالکی نژاد مشغول مداحی شد… یادم میاد شور خدایی داشتیم چه بزم با صفایی داشتیم… قرار بود حاج حسن مالکی نژاد مداحی کند، اما او ادب کرد و از برادرش حاج علی مالکی نژاد دعوت کرد. حاج علی از مردان رشید و دلاور ایام دفاع مقدس در لشکر بود. یادش بخیر در حسینیه در جمع گردان با صدای خاصش سینه می‌زدیم. امروز روضه مادر می خواند، با خودم گفتم قلب بچه های شهدا الان به تپش افتاده است. پس از آن نوبت حاج حسن مالکی نژاد بود که با شعرهای حماسی همه را به وجد آورد . لحظه ورود حضرت آقا فضا عوض شد. ظاهراً پیش از ورود مشغول بازدید از نمایشگاهی بودند که بچه های تبلیغات کنگره شهدای استان، زحمت تهیه و طراحی و اجرای آن را کشیده بودند. البته تحت نظارت استاد بی بدیل طراح گرافیست ایران؛ مسعود خان نجابتی .

لحظه ی ورود آقا را با تحرک خاص تیم حفاظت متوجه شدیم و صلواتی در دل نثار وجودش کردیم و ناگهان نگاهم به حضرت ماه اُفتاد، چشم دشمنانش کور ،زبانشان لال .هنوز در هنگام قدم زدن آقا همان صلابت سالهای دور موج می زد، با استواری خاصی قدم برمی داشت و به خصوص نگاهش نافذ بود .

همگی شعار دادیم همراه با حاج حسن مالکی نژاد. آیت الله سعیدی امام جمعه شهرمان، سخنانش را شروع کرد و سپس آقای شاهچراغی، استاندار قم و در پایان نیز سردار موحد، فرمانده سپاه امام علی بن ابیطالب(ع) به ترتیب گزارش دادند و جالب بود که در این میان یادی هم از بچه های سمنان و قزوین و استان مرکزی شد که زمان جنگ با بچه های سپاه قم همراه بودند . راستی چقدر دلم برای بچه‌های گردان روح‌الله تنگ شده. بگذریم..

سردار موحد در بین سخنانش نام آقا را برد و چه کیفی داشت در حضور خود ولی امر مسلمین برای سلامتی اش صلوات بفرستیم. فرمانده سپاه استان در آغاز به رسم ادب از آقا رخصت خواست و شروع به صحبت کرد؛ کارنامه عملیاتی لشکر ۱۷ را قرائت کرد و نامی از آقا مهدی زین الدین بُرد و گزارش را ارایه کرد.

دقایقی بعد حضرت آقا شروع کرد به سخنرانی و دست روی نقطه حساسی گذاشت. همان سفارش همیشگی که گاه در لابلای تشریفات و مناسبات اداری و فرهنگی گم می شود.

رهبر عزیزمان فرمود هر فعالیتی باید با پیامی همراه باشد.آقا همچنین بر این نکته تأکید کردند که فکر نکنید همه اقشار مردم پیام شهدا را می دانند .شاید در بین شما کسانی باشند که اطلاعات خوبی از زمان شهدا و رزمنده ها داشته باشند ولی نسل جوان اطلاعی ندارد .آقا در کنار توصیه مهمشان فرمودند: “قم هم شهر قیام است و هم شهر اقامه”. قم ایران را به اقامه و قیام وادار کرد و در ادامه برکات حضرت فاطمه معصومه(س) با وجود حوزه های علمیه را برشمردند . نقطه عطف بیانات ایشان معامله مهم شهدا با خدای بزرگ بود .زمان خیلی زود گذشت و موقع دل کندن فرارسید.

بعد از سخنرانی و رفتن ایشان فضای حسینیه مهیا شد برای دیدارهایی که مدت ها از تازه شدنشان گذشته بود. چهره های متفاوتی را دیدیم که در جای جای حسینیه مشغول بگو و بخند و احوالپرسی بودند. نگاهم به دو سه نفر از رفقا افتاد که خواستند با لطف عکاس دفتر آقا، عکس یادگاری بگیرند. سریع خودم را به جمعشان رساندم و انگار تمام حسینیه متوجه شدند و عکس یادگاری تبدیل شد به یکی از همان تصاویر سال های دور.

با یک یا حسین(ع) عکس را گرفتیم و قطعه فیلمی هم گرفته شد. و خیلی زود بساط عیش جمع شد و جمعیت با نگاهی به پیش رو و نگاهی به پشت سر و ساختمان و محوطه حسینیه به سمت اتوبوس ها حرکت کردند با این امید که ان شاءالله به زودی بار دیگر چنین دیداری، روزی و قسمتمان شود.