مشق لیلا ، زلزله وقاضی

مشق لیلا نیمه کاره مانده بود در دلش صد آه و ناله مانده بود مادرش گفتا که فرزندم چرا از چه نیمه مانده مشقت با وفا

مشق لیلا نیمه کاره مانده بود

در دلش صد آه و ناله مانده بود

مادرش گفتا که فرزندم چرا

از چه نیمه مانده مشقت با وفا

گفته ماما  بازی ام گردد تمام

می نویسم جمله تمرین بعد شام

روزها کوتاه و زود شب می شود

مشق و درسم شب مرتب می شود

مانده مقداری ز فارسی و حساب

می نویسم جملگی تا وقت خواب

مادر آماده  نمود   شام و غذا

تا دهد ، بر جان لیلایش   صفا

غافل از   اسرار    حق لایزال

چون اجل آید ،کسی  زنده محال

ساعت هفت کرده  آغاز به درس

در درونش بوده از فردا به ترس

گفته ، مادر، دختر زیبای من

ای بهار  روشن صحرای  من

وقت شام است و غذا آماده است

سفره ام مثل همیشه ساده است

گر به زودی، مشق من گردد تمام

آن زمان آماده کن سفره به شام

ساعت ،نه، وقت درس من تمام

می نشینم در کنارت بهر شام

بعد چندی گفته ، مامان تشنه ام

می رسد پایان  مشقم    خسته ام

آبی   آور   تا لبم  را تر    کنم

عشق.   مادر را به خود باور کنم

زلزله  با لرزشی آغاز شد

لحظه ای دیوار خانه باز شد

مادر و دختر شدند مدفون خاک

لحظه ای پر غم ولی بس دردناک

جان لیلا را گرفت جان آفرین

رنج و درد است زندگی روی زمین

این چنین لیلا نوشته پر غمم

وقت مشق درد شدیدی بر سرم

خانمم ، خانم  معلم  نازنین

زیر مشق من نویس صد آفرین

مشق من گر ناقص است دردم زیاد

فقر و بدبختی ، بسا  دین را به باد

گر معلم را حقوق دائم به کم

روح او از فقر ماها ، پر ز غم

نعش لیلا را زخاک کردند برون

همرهش مادر بدیدند غرق خون

آب لیوان دست مادر مانده بود

دست لیلا سوی لیوان رفته بود

تشنه لیلا ، جان عطا ، جانان خویش

مسکن مهر این چنین آورده پیش

زلزله باد قاتل لیلا و مام

عاملانش از مهندس تا تمام

پس شکایت محضر دادگاه جدا

زلزله   مجرم  و یا سازنده ها

زلزله در کشور ژاپن مدام

اینچنین کشتار کجا گیرد به کام

مسکن مهر پایه های هر بنا

در اصول هر بنا بادا  خطا

این چنین قاضی نموده عدل وداد

مسکن مهر پایه هایش کج فتاد

گفته اند  بر گو  نشان زلزله

تا  که  زندانی  کنیم این راذله

نی که سازنده ، مهندس ، نی زمین

زلزله باد  قاتلش   پایان    همین

چون رضایی شد خروج از دادگاه

یادش آمد سر نداشت قاضی کلاه

(در سوکت)

طلوع آفتاب رفتی و سوختم

ز بعد تو لبان بر خنده ها دوختم

گریستم تا نفس های پر از غم

غزل ها را به نام تو سرودم

نگردید لحظه ای بی یاد تو دل

به  یادت خاطراتم را  گشودم

فراوان خون ز هجرت دیدگانم

که بی تو ، هرگزی گیتی نسودم

دگر آن آرزوها رفتند در گور

شکسته  استخوان و تار و پودم

تنفرها ز  عمر خسته دارم

دگر در عالم خاکی چه سودم

روان با شور گریستم روی کاغذ

به همراه قلم، نامت نوشتم

تو بارانی هنوز مهرت فراوان

تو  دریائی و من یک ذره  رودم

ز هجرت گریه مهمان گلو باد

به  یادت  در نماز و در سجودم

غمت هرگز نگردد کهنه بر دل

که سلطان غمم باشی وجودم

رضایی ، کنج تنهایی و سوگت

که ای کاش زنده در گیتی نبودم