حدیث روز {300}

«پندهای حکیمانه (5)»

از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «... چه بسیار عقل‌هایی که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیر هستند».

عَن أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ عَلِیٍّ (علیه السلام)‏ قَالَ: «… کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِیرٍ …».1

از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «… چه بسیار عقل‌هایی که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیر هستند».

امام علی (علیه السلام) در پندی دیگر، سراغ غلبه هواپرستى بر بسیارى از انسان‎ها رفته و به آن‎ها هشدار لازم را می‎دهند. باید دانست که خداوند دو نوع نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که با آن خوب و بد را تشخیص داده و راه و چاه را از هم مى‎شناسد و دیگرى انگیزه‎هاى مختلف نفسانى است که آن‎هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است؛ خواه علائق جنسى باشد، یا علاقه به‎مال، ثروت، مقام و قدرت. اما هنگامى که این انگیزه‎ها طغیان کنند و به‎صورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مى‎گیرند؛ به‎گونه‎اى که گاه از تشخیص واضح‎ترین مسائل باز مى‏ماند و گاه دست به‎کارهایى مى‎زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. به‏همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى، هشدار زیادى به این موضوع داده شده است. قرآن مجید مى‎فرماید: «(ای رسول ما) آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‌اى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مى‎تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمى‎شوید؟!».2 در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینُ وَ الْعَقْلَ»؛3 «غلبه هواى نفس، هم دین انسان را فاسد مى‎کند و هم عقل او را».

البته عقل‎ها با هم متفاوت هستند؛ بعضى به‏اندازه‎اى نیرومندند که هیچ انگیزه‎اى از هواى نفس، نمى‎تواند بر آن چیره شود و برخی چنان ضعیف هستند که با مختصر طغیان شهوت، از کار مى‎افتد؛ همان‎گونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد که نمونه آن را در این داستان عجیب و تکان‎دهنده نقل مى‎کنیم: نقل شده که عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارون‎الرشید دل‎باخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را به‎او ببخشد یا بفروشد. عیسى که علاقه‎مند به‎آن کنیز بود، نپذیرفت و گفت: من به‎همه همسران و آزادى تمام بردگان خود و صدقه دادن جمیع اموالم، سوگند یاد کرده‎ام که آن را به‎کسى نفروشم یا نبخشم. هارون‎الرشید او را تهدید به‎قتل کرد، او تسلیم شد، ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مى‌کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى‌کنم. پس به‎دنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن. ابویوسف به‎عیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را به‎هارون ببخشى و نصف آن را به‌او بفروشى که در این‎صورت مخالفتى با سوگندت نکرده‎اى؛ زیرا نه تمامش را فروخته‎اى و نه تمامش را بخشیده‎اى. عیسى بن جعفر این‎کار را انجام داد (نیمى از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به‎او بخشید) و کنیز را براى هارون‎الرشید بردند؛ در حالى‎‏که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یک‎بار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به‎سر آید)، سپس اضافه کرد: به‎خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به‎سر نبرم، روح از تنم جدا مى‎شود. ابو یوسف گفت: آن‎هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى به‎عقد خود درآور؛ زیرا فرد آزاد، عدّه‎اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به‎نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام این‎ها در یک ساعت قبل از آن‌که هارون‌الرشید از جاى خود برخیزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست، این‎گونه با احکام خدا بازى مى‎کردند.

***********************

  1. شریف الرضى، محمد بن حسین‏، نهج البلاغه، محقق / مصحح: فیض الإسلام‏، سید علی نقی، ص 506، ناشر: هجرت‏، چاپ اول، قم‏، 1414 ق.
  2. جاثیه، آیه 23.
  3. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،‏ محقق / مصحح: درایتى، مصطفى، ص 64، ناشر: دفتر تبلیغات‏ اسلامی قم، چاپ اول، ایران، قم، 1366 ش‏.