عَن أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ عَلِیٍّ (علیه السلام) قَالَ: «… کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِیرٍ …».1
از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «… چه بسیار عقلهایی که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیر هستند».
امام علی (علیه السلام) در پندی دیگر، سراغ غلبه هواپرستى بر بسیارى از انسانها رفته و به آنها هشدار لازم را میدهند. باید دانست که خداوند دو نوع نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که با آن خوب و بد را تشخیص داده و راه و چاه را از هم مىشناسد و دیگرى انگیزههاى مختلف نفسانى است که آنهم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است؛ خواه علائق جنسى باشد، یا علاقه بهمال، ثروت، مقام و قدرت. اما هنگامى که این انگیزهها طغیان کنند و بهصورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مىگیرند؛ بهگونهاى که گاه از تشخیص واضحترین مسائل باز مىماند و گاه دست بهکارهایى مىزند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. بههمین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى، هشدار زیادى به این موضوع داده شده است. قرآن مجید مىفرماید: «(ای رسول ما) آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مىتواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمىشوید؟!».2 در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینُ وَ الْعَقْلَ»؛3 «غلبه هواى نفس، هم دین انسان را فاسد مىکند و هم عقل او را».
البته عقلها با هم متفاوت هستند؛ بعضى بهاندازهاى نیرومندند که هیچ انگیزهاى از هواى نفس، نمىتواند بر آن چیره شود و برخی چنان ضعیف هستند که با مختصر طغیان شهوت، از کار مىافتد؛ همانگونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد که نمونه آن را در این داستان عجیب و تکاندهنده نقل مىکنیم: نقل شده که عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارونالرشید دلباخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را بهاو ببخشد یا بفروشد. عیسى که علاقهمند بهآن کنیز بود، نپذیرفت و گفت: من بههمه همسران و آزادى تمام بردگان خود و صدقه دادن جمیع اموالم، سوگند یاد کردهام که آن را بهکسى نفروشم یا نبخشم. هارونالرشید او را تهدید بهقتل کرد، او تسلیم شد، ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مىکرد. هارون گفت: من مشکل را حل مىکنم. پس بهدنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن. ابویوسف بهعیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را بههارون ببخشى و نصف آن را بهاو بفروشى که در اینصورت مخالفتى با سوگندت نکردهاى؛ زیرا نه تمامش را فروختهاى و نه تمامش را بخشیدهاى. عیسى بن جعفر اینکار را انجام داد (نیمى از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را بهاو بخشید) و کنیز را براى هارونالرشید بردند؛ در حالىکه هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او بهسر آید)، سپس اضافه کرد: بهخدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او بهسر نبرم، روح از تنم جدا مىشود. ابو یوسف گفت: آنهم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى بهعقد خود درآور؛ زیرا فرد آزاد، عدّهاى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را بهنکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارونالرشید از جاى خود برخیزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست، اینگونه با احکام خدا بازى مىکردند.
***********************