بررسی روش سوفسطایی عبدالکریم سروش در مبارزه با قرآن و پاسخ به برخی از شبهات او

مقاله‌ای که مقابل  چشمان شماست. تحت عنوان « بررسی روش سوفسطایی عبدالکریم سروش در مبارزه با قرآن و پاسخگویی به برخی از شبهات او»  به رشته تحریر درآمده است . این مقاله به قلم دکتر جعفر آقایانی چاووشی  استادیار دانشگاه صنعتی شریف نگارش یافته است. بنا به گفته او چند تن از اساتید دانشگاه و فضلای حوزه ، این مقاله را مورد مطالعه قرار داده‌اند.

دکتر جعفر آقایانی چاوشی دانشیار دانشگاه صنعتی شریف

قسمت دوم

اشاره روزنامه گویه

مقاله‌ای که مقابل  چشمان شماست. تحت عنوان « بررسی روش سوفسطایی عبدالکریم سروش در مبارزه با قرآن و پاسخگویی به برخی از شبهات او»  به رشته تحریر درآمده است . این مقاله به قلم دکتر جعفر آقایانی چاووشی  استادیار دانشگاه صنعتی شریف نگارش یافته است. بنا به گفته او چند تن از اساتید دانشگاه و فضلای حوزه ، این مقاله را مورد مطالعه قرار داده‌اند. یکی از اساتید حوزه علمیه آقای حجت الاسلام و المسلمین سید علی میرسالاری مدرس علوم دینی است که بر این مقاله مقدمه‌ای نگاشته است. دکتر جعفر آقایانی چاووشی می‌نویسد کوشید تا در این مقاله جانب حق را گرفته و از هرگونه جملاتی که به توهین بیانجامد پرهیز کرده و مطالبی که در کتاب‌ها و نوشته‌ها و سخنرانی های دکتر عبدالکریم سروش آمده است را بررسی کرده و شبهات مربوط به قرآن را پاسخ گوید.  دکتر جعفر آقایانی چاووشی این مقاله را برای روزنامه گویه ارسال کرد.  گویه پس از بررسی تصمیم به انتشارآن گرفت. این پژوهش در چند قسمت به چاپ خواهد رسید. کسانی که این مقاله و مطالب مندرج در آن را مطالعه می‌کنند نقد یا نظری دارند می‌توانند دیدگاه خویش را به روزنامه منعکس کنند تا در معرض افکار عمومی و اندیشه‌های موجود در جامعه قرار گیرد. روزنامه گویه به منظور اطلاع رسانی و کشف حقایق ، هر نوع مطالب علمی که منجر به دستیابی حقایق و واقعیت‌های دینی ، اجتماعی و فرهنگی شود را در چهارچوب قانون و مقررات تعیین شده در حوزه اطلاع رسانی برای افکار عمومی و دانش پژوهان منتشر خواهد کرد. در خصوص این مقاله باید گفت قسمت اول ، مقدمه حجت الاسلام و المسلمین سید علی میرسالاری است. وی در این  مقدمه کوشید مطالبی در حوزه قرآن و اهمیت آن از صدر اسلام تاکنون و نحوه ی رفتار مخالفان وموضع‌گیری‌های آنان نسبت به قرآن را فهرست وار در ادوار تاریخ برای خوانندگان بیان کند. متن مقاله به شرح زیردرچندین قسمت منتشرخواهد شد.

اشاره :

 بیش از سه دهه از مباره قلمی آقای عبدالکریم سروش با قرآن کریم می گذرد. نامبرده، این مبارزه را در ایران آغاز کرد و پس  از برکناری از سمت هایش در ایران، آن  را در  آمریکا و کشور های  مختلف اروپایی دنبال کرد.  البته اساتید حوزه و دانشگاه  با انتشار کتاب ها  و مقالات ارزشمندی، به نقد  شبهات شخص اخیر، پرداخته اند که ذکر جزئیات آن از حوصله این مقاله خارج است،  آقای دکتر جعفر آقایانی چاوشی ، دانشیار دانشگاه صنعتی شریف، یکی از همین  منتقدین   است که مقاله ای تحلیلی در رد شبهات آقای سروش نگاشته اند که  برای نخستین بار  در روزنامه گویه انتشار می یابد.   این مقاله مزین به مقدمه جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای میر سالاری است، تا خوانندگان را با مروری بر تاریخ شبهات  معاندین ، آماده خواندن مقاله دکتر چاوشی نمایند.

مقدمه

درست اندکی بعد از انقلاب اسلامی ایران، و گسترش آن در منطقه خاورمیانه، علاوه بر جنگ تحمیلی که با حمایت مالی و هدایت های سیاسی، تسلیحاتی و معنوی استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا علیه ایران، به وقوع پیوست؛ ما شاهد تهاجمات گسترده فرهنگی نیز، از سوی این دشمن قسم خورده نظام اسلامی بودیم. در این تهاجمات، مزدوران داخلی و خارجی غرب ، لبه تیز حملات خود را، به سوی قر آن کریم، نشانه رفته بودند.  این حملات  به  صور مختلف طراحی شده بود، که تحریف حقایق قرآن و ایجاد شبهه در وحیانیت آن، از  مهمترین آنها بود، تا بدین گونه ذهن جوانان ایرانی را پریشان و ایمانشان را از درون تهی کنند و آنان را علیه انقلاب اسلامی بشورانند. به همین جهت، به موازات نگارش  و انتشار کتاب  موهن ، آیات شیطانی، و ترجمه همزمان آن به چندین زبان اروپایی و غیره، ما شاهد انتشار  مقالات و کتاب هایی نیز از سوی شبه روشنفکرانی همچون محمد ارغون و محمد علی  امیر معزی در فرانسه؛ حامد ابو زید در مصر و عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان در ایران  علیه قرآن بودیم.

عبد الکریم سروش، که از  فعال ترین این شبه روشنفکران در زمینه قرآن ستیزی در ایران بود، با  بهره گیری  از جایگاه  سیاسی و فرهنگی اش در کشور، و نیز در پرتو حمایت های بی دریغ  برخی از مخالفین نظام، به انحراف جوانان و به ویژه دانشجویان مبادرت می ورزید. او در این راستا، متأسّفانه گروهی از این جوانان را هم، به الحاد و اباحه گری سوق داد.

سروش فعالیت خود را، نخست  در ایران و سپس در اقامتگاه های خود در کشورهای غربی، ادامه داد و در قبال آنها نیز« جایزه اراسموس » متعلّق به یک محفل فراماسونی  مستقر در هلند را در سال 2004  از آن خود کرد!

این نویسنده در آثارش، که در قالب مقاله، کتاب و مصاحبه منتشر کرده است، بر خلاف روش مبتنی بر منطق و استدلالات عقلانی، از شیوه سوفسطائیان قدیم بهره می برد، تا با توسّل به سفسطه، مطالب متناقض، غیر منطقی و غیر واقعی اش را، منطقی جلوه  دهد. از این-رو آگاهی بر مبانی اندیشه¬اش برای عموم مردم، چندان آسان نیست.

با اینحال مروری عمیق بر برخی از تألیفات او می تواند چهره واقعی اش را بر ملا کند.

به طور کلی آنچه که از آثار سروش  بر می آید، آن است که او، منکر امکان شناخت واقعی جهان و حقایق آن است و به صراحت می گوید :« در حال حاضر علم و عقل و فلسفه متواضع تر شده اند… این تواضع عقلانی قطعاً حکم خود را به فهم دین هم سرایت می دهد، و بنا بر این موضع من در حقیقت همان موضع عقلانیّت پیچیده یا انتقادی است ». بر این أساس، سروش در شناخت جهان، نسبی گراست. او همچنین، این نسبی گرایی را به حقایق دینی هم تعمیم داده و با نگارش کتاب: قبض و بسط تئوریک شریعت، از نسبیت معرفتی دین، سخن گفته است. او همچنین در کتاب:  صراط های مستقیم، که به تبعیّت از افکارجان هیک، متاله معاصر مسیحی  نوشته، به پلورالیسم  یا تکثر گرایی رسیده و حقانیّت انحصاری اسلام را نفی کرده است. در همین راستا، نظریه گادامر را در تأویل متون دینی، که آنهم مبتنی بر نسبی گرایی است پذیرفته و در آثار ضد قرآنی اش،  برای تاویل  قرآن کریم، به کار بسته است، تا کلام خدا و یا «وحی منزل» را، در حدّ کتب تاریخی تنزّل دهد و آن را از حیّز اعتبار دینی ساقط سازد.

سروش نه تنها در مباحث علمی و دینی، نسبی گراست، بلکه به تبعیّت از استاد معنوی  خود  کارل پوپر، در امر سیاست نیز از لیبرالیسم عنان گسیخته غربی، پیروی کرده و سر سختانه به تبلیغ این ایدئولوژی الحادی که آنهم مبتنی بر نسبی گرایی است می پردازد. سروش برای تبلیغ این گونه  افکار و عقاید خود در همه آثارش از روشی بهره می برد که منطقیون از آن به «سفسطه» یاد می کنند.

در این مقاله تلاش گردیده تا ضمن آشکار ساختن شیوه سوفسطایی سروش، با روشی کاملاً منطقی، اصول معرفت شناسی و دین شناسی  این شخص، مورد نقّادی علمی قرار گیرد، و به اقتضای گنجایش مقاله به برخی از   شبهاتش درباره  قرآن پاسخ داده شود.

فصل اول ـ سروشِ شکّاک و سفسطه گر

برای این که به خوبی با ترفندهای عبدالکریم سروش، در ارائه شبهاتش آشنا شویم و حتّی الامکان در دام مغالطات او گرفتار نگردیم، لازم است که با مآخذ اندیشه و نیز «روش سفسطه گرایانه»اش، به خوبی آشنا شویم، از این رو ما  این فصل  را، به این مبحث اختصاص داده ایم.

1.1. مآخذ اندیشه سروش

گرچه سروش در دوران دانشجویی، آشنایی مختصری با فلسفه اسلامی داشت، أمّا در شهر لندن، که برای ادامه تحصیل در رشته دارو سازی، رفته بود، مقتدای فلسفی اش، یعنی کارل پوپر ( Karl Raimond Popper, 1902- 1994 ) را یافت. هر چند  در سال ۱۹۷۲ که وی در لندن رحل اقامت افکند، پوپر در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، باز نشسته شده بود، با این حال روش و افکار این فیلسوف، که در مجامع سیاسی آن روزها، انعکاس فراوانی داشت، سروش را هم تحت تأثیر خود قرار داد، به حدّی که در سال های  بعد از انقلاب اسلامی ایران، از آنها برای مبارزاتش علیه قرآن و احکام اسلامی، بهره برد و در سیاست هم، به پیروی از این «مراد غربی»  اش، مدافع «جامعه باز» او گردید.

او خود ضمن مصاحبه ای در این باره، چنین می گوید؛« واقعیت آن است که از همان زمان [ دانشجویی در لندن ] پوپر در ذهن و چشم من پر رنگ شد.ایده ابطال پذیری او جاذبه ویژه ای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تأمّل است. من در آن زمان از ایده های اجتماعی و سیاسی پوپر مطلقاً اطلاعی نداشتم. مدخل ورود من به فلسفه پوپر، فلسفه علم و فلسفه تجربی بود، نه فلسفه سیاسی ».

أمّا پوپر که این گونه سروش را، تحت تأثیر خود در آورده بود کیست؟ برای پاسخ به این پرسش، عنان سخن را به دکتر رضا داوری اردکانی، استاد دانشگاه تهران می دهیم، آقای داوری در این باره چنین نوشته است: «… شخص پوپر از هیچ حیث أهمّیّتی که متناسب با شهرت او در ایران باشد، ندارد. مهم این است که با تعصّب از او دفاع می کنند و او را مرجع و مراد و ایدئولوگ قرار داده اند. حتّی این هم أهمّیّت ندارد که پوپر مرجع و مقتدای گروه یا گروه  هایی شود، آنچه باید ما را به تأمّل وا دارد، این است که جمعی از جوانان مسلمان، شخصی را که تفکّرش آشکارا ضدّ دینی است، مرجع و مشکل گشای خود در اصول فکری و اعتقادی می دانند و در همه جا به ترویج آثار و آرای او مشغولند… آری پوپر درس بی اعتقادی می دهد، که مردم تسلیم وضع موجود عالم بمانند. نظیر پوپر در اروپا و آمریکا کم نیست، مطالب او تازگی ندارد، أمّا چون مدافع جدّی غرب است، شهرت پیدا کرده است ».

البته در ادامه خواهیم دید که آقای سروش در آثارش از اشخاص دیگری همچون نصر ابو حامد مصری که از سوی الازهر به ارتداد محکوم و از مصر اخراج شد، شلایر ماخر، گادامر و جان هیک هم در آثارش بسیار متأثّر گردیده است

2.1. نگاه شکّاکانه سروش به جهان و به دین

مهم ترین پرسش در معرفت شناسی آن است که شناخت جهان، درک واقعیت و فهم نیکی و بدی ممکن است یا نه؟ پاسخ آقای سروش به این سؤال منفی است. او می گوید:« یقین و قطع منطقی کمترین چیزی است که میان مردمان قسمت شده است ». او این شکّ گرایی خود را در تمام آثارش تسرّی داده است که ما در ادامه، برخی از آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

3.1. روش سوفسطایی سروش

پیش از ورود به این مبحث، اشاره به این نکته ضروری است که لیبرالیسم در سیاست و پلورالیسم در دین، همگی ریشه در بحران معرفت شناسی، در غرب  دارند. غرب از دوران رنسانس، غرق در شکّاکیّت گردید، و این عدم یقین و نرسیدن به حقیقت واحد، او را دچار بحرانی معرفتی عمیقی کرد که باز تاب آن را در هنر و فلسفه غرب معاصر  هم، می توان رهگیری کرد. از باب مثال شاعر نماد گرای فرانسوی  آرتور رمبو(Arthur Rimbaud 1854-1891)   درکتاب: فصلی در دوزخ ، که عنوان شعر بلندی است، به مذمت مدرنیته  پرداخته و  اثرات مخرب آن را درجامعه بیان کرده است. او در این شعر، علیه این گونه تجدد بی روح غربی، می شورد و شرق را بدیل آرمانی آن، برای نیل به سعادت واقعی یاد می کند. این شعر با بیت زیر شروع می شود:

« کاش پیوندی با ناکجا آباد فرانسه می داشتم!

اما خیر، هیچ پیوندی ندارم ».

مقصود او در این بیت از «ناکجا آباد» همانا «آرمان شهر» است. او در بیت دیگری که نشانگر بحران مدرنیته غرب است، هدف خود را بهتر نمایان کرده و چنین  می گوید: « من بار دیگر خود را در هیچ زمانی نمی بینم، تنها  در امروز می یابم ». امروز در نظر شاعر به مفهوم بریدگی از سنت دیرینه فرهنگی و دینی و رها شده در دنیای بی عاطفه ای است که «مدرنیته» برایش ساخته است. او دربیت دیگری  تصریح می کند  « علم همه چیز را به تسخیر کشیده است».  این همان اعتراف  تکان دهنده است که امروز هم پس از گذشت یک قرن از زمان رمبو اکثر صاحب نظران غربی به آن رسیده اند. زیرا با این مدرنیته ای که مدعی رساندن انسان به سعادت بود، چیزی جز نابودی عواطف انسانی و عوالم قدسی، ندیدند.

هم به این جهت است که شاعر در صدد گریز  از این مدرنیته است ـ   گریزی که آن  را  لذت بخش می خواند. زیرا این لذت به تعبیر او : « لذت گریز از رنج های مدرنیته» است. از همین رو در رویای شاعرانه اش به « شرق  و حکمت جاودانه آن باز می گردد».

شعر درد مندانه رمبو در واقع، زبان حال همه کسانی است، که از «خرد غرب سرکوبگر»  به تنگ آمده  اند و از آن می گریزند و در این گریز نیز ماوای امنی جز شرق نمی یابند و در این امیدند تا  شاید لااقل در عالم شاعرانه به رویای خود برسند . شاید روزی این آرزو تحقق یابد و  غرب مدرن و در عین حال «پوچ گرا»،  با تمسک به فلسفه اسلامی، در مسئله شناخت،  بتواند خود را  از این بحران معرفتی، برهاند. اتّفاقاً یکی از آرزوهای هانری کربن (Henry Corbin 1903 –  1978)  فیلسوف فرانسوی و متبّحر در فلسفه اسلامی هم  این بود .

حقیقت آن است که فلاسفه اسلامی، در پی ریزی بنای اندیشه بشری، مبنا گرا بودند . مبنا گرایی بدین معنی که در نظر آنان، معرفت باید بر پایه های مبانی منطقی استوار،  شکل گیرد. دراین شکل گیری  معرفت، به دو بخش بدیهی و نظری تقسیم می  شود. در مرحله اول ثابت می شود که بدیهیّات، مسلّم و خطا ناپذیرند. در مرحلة بعد، مبرهن می گردد، که معارف نظری می توانند به کمک بدیهیّات منطقی از معارف بدیهی استنتاج گردند. آیت الله مصباح یزدی(طاب ثراه) استاد فلسفه اسلامی، در این باره چنین نوشته است:«احکام ایجابی و یا سلبیِ عقل در صورتی که بدیهی و یا منتهی به بدیهیّات باشد، قابل نقض نیست ». از این عبارت نتیجه  می شود که، معارف بشری نیز، می توانند عقلی، خطا ناپذیر و مسلّم باشند. أمّا نیل به این معرفت درگرو پیروی از روش مبتنی بر «برهان» است که یکی از «صناعات خمس» در منطق است.

در اینجا متذکّر می شویم که این «صناعات» که از مباحث بسیار مهم منطق اسلامی به شمار می روند، عبارتند از : برهان، جدل، سفسطه، خطابه و شعر. در تعریف برهان چنین آمده است: « قیاسی که از موادّ یقینی تألیف شود و ذاتاً و ضرورتاً نتیجه منطقی و یا یقینی  دهد ». هر چه از این صنعت دور شویم، از امر یقینی هم فاصله می گیریم. چنانچه مراد از « جدل» نه دستیابی به یقینی قاطع، بلکه غرض از آن، الزام خصم است. در خطابه حتّی تظاهر به امر یقینی هم نمی شود، بلکه گفتاری است که فقط برای اقناع توده مردم به کار می رود، بدون این که در آنان جزم و یقین ایجاد کند.

بنابر این، در نگارش مقالات پژوهشی و علمی، ضروری است که گزاره هایمان مبتنی بر «برهان»، یعنی شامل مقدمات منطقی و عینی باشند، تا مخاطبین با مطالعه آن ها به یقین عینی برسند و دچار سر در گمی و ابهام نگردند. برعکس هرگاه این مقدمات به کار رفته در مقالات، مرکّب از وهمیّات و مشبهات باشند و تنها بواسطه شباهت با امور محسوسه، مسلّم پنداشته شوند، چیزی جز سفسطه نخواهند بود و صحت آن ها هم به تصدیق عقل نخواهند رسید. مشبهات نیز به واسطه شباهتشان با «قضایای صادقه»، درست و یقینی انگاشته می شوند، در صورتی که کاذبند.

مقالات آقای عبدالکریم سروش، چنان که نمونه هایی از آن ها را متعاقبا، مورد بررسی قرار خواهیم داد به همین نوع «سفسطه» آلوده است. البته استعمال این روش را ما بیشتر در یونان باستان  و نزد کسانی که بعد ها به « سوفسطائیان » شهرت یافتند می بینیم. به دلیل زیان هایی که  مطالب مبتنی بر سفسطه  به جامعه یونان می رساند، افلاطون  به شدّت سوفسطائیان را مورد حمله قرار داده و درباره آن ها چنین گفته بود:« سوفسطایی کسی است که توانگر زادگان را شکار کند و کالای دانش را به بهای گران به آنان بفروشد و حریص به جمع مال و طالب ظواهر علم باشد، کشتی گیری است که به زورآزمایی با کلمات پردازد، سوداگری است که امور روحانی را، با درهم و دینار مبادله کند، خود را جامع علوم پندارد، و لیکن جز در اقسام اوهام، استاد نباشد، به تعلیم امور محتمل و مظنون، روزگار گذراند، جعلیّات و متشابهات را به مردم عرضه دارد و اینان را وادار سازد، که آن ها را به جای حقایق بپذیرند ».

این داوری افلاطون را با شناختی که اکنون از روش سفسطه گرایانه آقای سروش داریم، به آسانی می-توانیم در باره او هم تعمیم دهیم. چند مثال زیر، این مطلب را  روشن می کند:

4.1. گفتگوی انتقادی بین دین و روانشناسی

آقای سروش در یکی از مقالاتش چنین نوشته است: «… در دین به آدمی می آموزند که در مقابل خدا احساس گناه بکند و دائماً خود را مقصّر و گناه کار بشمارد، این مسئله را مکاتب روانشناسی جدید و روانکاوی جدید برای روح بشر مضر ترسیم کرده اند و مخالف کرامت انسانی وانمود کرده اند… ».

حال اگر این ادعا را، به صورت یک گزاره منطقی درآوریم، حکم أساسی آن چنین خواهد شد:

صغری: دعا ( موضوع ) ، راز و نیاز با خدا و احساس گناه در برابر او ( محمول ) است

کبری: راز و نیاز با خدا و احساس گناه در برابر او ( موضوع ) ، مضرّ و مخالف کرامت انسانی ( محمول ) است

نتیجه: پس دعا ( موضوع ) ، مضرّ ، مخالف کرامت انسانی و أمر بیهوده ای ( محمول ) است.

گزاره ارائه شده توسط آقای سروش بداهت عقلی را فاقد است. چرا که کبرای آن نا درست است؛ به این دلیل که مکاتب روانشناسیِ متعدّدی با دیدگاه های متناقض مانند: «مکتب خدا ناشناسی زیگموند فروید» یا فرویدیسم و «مکتب خدا شناسی کارل یونگ »، در جهان موجود است که هر یک از آن ها، دیگری را تخطئه می کند. پس از نظر منطقی نمی توان به هیچ یک از آن ها استناد کرد و خود را در گیر «دور باطل» نمود. افزون بر این که نویسنده هیچ سندی دالّ بر درستی ادعایش، ذکر نکرده است! در یک قیاس منطقی هرگاه یکی از جمله ها نادرست باشد، کل قیاس نادرست است.

در نتیجه، أساس این ادّعا، بر باد است و ارزش پاسخ گویی هم ندارد. به تعبیر أهل منطق:

« کلّ هذه الوجوه مردودة، أمّا إجمالاً فلأنّها تشکیک في الضروري، فهي کشبهة السوفسطائیة، فلا یستحقّ الجواب ».

گزاره آقای سروش نه تنها در منطق کلاسیک بلکه در منطق جدید هم نادرست است.در توضیح این مطلب باید اشاره کرد که از زمان انتشار رساله : منطقی ـ فلسفی،

)  ( Tractatus Logico-Philosophicus

تالیف لودویگ ویتگنشتاین ( Ludwig Wittgenstein 1889—1951 ) پوزیتیویست¬های منطقی این نظریه را اتّخاذ کردند که تمام گزاره های معنی دار، یا «تحلیلی» اند و یا «ترکیبی». گزاره ای، تحلیلی است که صدق و کذب آن تنها با توسّل به تعاریف، نشانه ها یا الفاظی که در آن به کار رفته، مشخّص شود. مانند گزاره های منطقی، ریاضی و همانگویی ها که نیازی به تجربه خارجی ندارند. گزاره های تحلیلی هرگاه صادق باشند، همانگویی اند ( Tautology ) و در صورت کاذب بودن، تناقض گویی( Self-contradiction ) . أمّا گزاره هایی که به تجربه خارجی نیازمندند، ترکیبی خوانده می شوند. به عبارت دیگر، تأیید و یا تکذیب این گزاره ها، مستلزم انجام نوعی پژوهش تجربی و حسّی است. بنابر این معیار صدق و کذب در اوّلی، نسبت بین اجزای گزاره و در دوّمی، برقراری شرایطی است که در جهان خارج روی می دهد .

پر واضح است که گزاره ارائه شده توسط آقای سروش، در نتیجه تعمیم تجربی داده های حسی حاصل نگردیده است، به این دلیل که این گزاره اصولا  آزمون پذیر نیست و از سوی دیگر توتولوژیک هم نیست؛ زیرا شامل حکمی ترکیبی در باره امور واقعی است. در نتیجه  هر دو  بداهت عقلی و حسی  را فاقد است و هیچگونه ارزش معرفتی ندارد.

با این حال برای آن دسته از خوانندگانی که سر و کاری با منطق ندارند، ما ادّعای شخص أخیر را از زاویه دیگری، مورد تحلیل قرار می دهیم.

قطعاً مخاطبین آقای سروش در این گفتار، مسلمانان هستند، و إلا کفّار و غیر مسلمانان، نیازی به چنین توصیه ای ندارند، و به راه های خود ادامه می دهند. أمّا مسئله  مهم برای یک مسلمان، این است که احساس گناه در مقابل خدا که همان « استغفار » است، ریشه در قرآن کریم دارد، و در چندین آیه، به آن تصریح شده است، که نمونه اش آیة 135 از سوره آل عمران است:

« و الّذین إذا فَعَلُوا فَاحِشَةً أوْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلّا اللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ » ( و آن کسان که چون مرتکب کارى زشت شوند یا به خود ستمى کنند، خدا را یاد مى کنند و براى گناهان خویش آمرزش می خواهند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و چون به زشتى گناه آگاهند در آنچه مى کردند، پاى نفشارند ).

از طرف دیگر، قرآن، وحی منزل و برخاسته از ساحت کبریایی خدایی است، که أوامرش ابدی است، و حال آنکه مکاتب روان پزشکی و یا روان کاویِ جدید محصول ذهن خطاکار و یا دانش بشری است که در حال تکامل و تغییر است. بنابر این، کدام مسلمان مؤمنی می تواند پیروی از این مکاتب جدید را بر اطاعت از خدا ترجیح دهد؟!

گذشته از این نکته، کدامیک از این مکاتب جدید «استغفار» را عملی مذموم و به دور از کرامت انسانی دانسته اند؟ چرا آقای سروش هیچ گونه دلیلی بر درستی ادّعایش، نیاورده است؟ وانگهی چه تضمینی بر درستی و وثاقت این مکاتب موجود است؟ این  سؤالات بی پاسخ هر خواننده منصفی را به این حقیقت رهنمون می کند که أساس کار نویسنده، بر توهّم یعنی بر باد است!

اکنون در همین حال و هوا، پرسش های خود را گسترش می دهیم. نویسنده مدّعی است که احساس گناه در مقابل خدا را «مکاتب روان شناسیِ جدید و روان کاویِ جدید برای روح بشر، مضرّ ترسیم و مخالف کرامت انسانی، وانمود کرده اند». باید از نامبرده پرسید که این کرامت را، چه کسی به غیر از خدا به انسان داده است. مگر نه این است که قرآن از زبان خداوند فرموده است: « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلي‏ کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً  »؟! در صورتی که روان شناسیِ جدید که انسان را، شکلِ تکامل یافته میمون می داند، کرامتی هم برایش در نظر نگرفته است، تا در باره بود و نبودش نظر دهد.

آری! تنها در قرآن است که ما علاوه بر جنبه خاکی انسان، با جنبه نورانی او هم، آشنا می شویم. او فقط و فقط به این جهت که روح دارد، و روح هم نه ناری و نه خاکی است، به کرامت آراسته است.

در قرآن هر کجا که از روح بحث گردیده، وجودش در هاله ای از تقدّس پوشیده شده است. أمّا همین قرآنی که انسان را برای کرامتش ستوده است، باز هم از انسان هایی یاد می کند که به جهت پیروی از نفس أمّاره، این کرامت را زیر پا نهاده و به أسفل السافلین سقوط کرده¬اند. از همین رو، قرآن بعضی از انسانها را در شمار چهار پایان، قرار می¬دهد و بعضی دیگر را فرو تر از آنها ؛ و در نهایت برخی را هم با أولیای شیطان محشور می-سازد، که به جنّیان پناه می¬برند و با آنها سنخیّت پیدا می کنند و بر گمراهی خود می افزایند. به این دلیل که از اختیار خود، در این دنیا، سوء استفاده کرده اند. با این همه، قرآن برای انسان خطاکار و آلوده به گناه، راه بازگشت را هم هموار کرده است، که همانا راه توبه و استغفار است.

با این مقدمه اکنون انسانی را تصوّر کنید، که بر اثر ارتکاب به گناه، دچار اضطراب درونی گردیده است. این اضطراب همانند خوره وجودش را از درون می خورد، مگر آنکه راه خروجی برای خود بیابد؛ چرا که پس از ارتکاب جرم و جنایت، شخصِ مجرم به شدّت و علی الدوام، از درون مورد سرزنش، قرار می گیرد. احساس گناه آن چنان در وجودش ریشه می دواند که گاهی می تواند او را تا مرز جنون و جنایت های دیگر پیش راند. اکنون این سؤال مطرح می شود: « این سرزنش گر کیست؟ » ، و یا به قول عُمّان سامانی:

کیست این پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی   گوید سخن؟

این که گوید از لب من راز، کیست

بنگرید این صاحب آواز کیست؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت که خداوند مهربان در درون انسان نیرویی قرار داده است که تکلیف انسانی اش را به او الهام می کند و به هنگام انحراف و خطا نیز او را ملامت می نماید. این نیروی درونی همان است که قرآن از آن به « نفس لوّامه » تعبیر کرده است. نیروی مرموزی که هم انسان را به سوی نیکی می کشاند و هم او را به هنگام ارتکاب به جرم و جنایت، مورد سرزنش قرار می دهد. بنابراین در پاسخ به پرسش عمان سامانی می توان از زبان حافظ این گونه پاسخ داد:

ترا ز کنگره عرش می دهند صفیر

ندانمت که درین دامگه چه افتادست

اکنون که برای ما مسجّل شد، که آن آمر و ناهیِ درونی ما، نفس لوامه است، ما برای رهایی از عذاب وجدان دو راه در پیش داریم: یا بازگشت به سوی خدا و طلب آمرزش و اطاعت از فرامینش برای « تولّدی دیگر »، و یا پناه بردن به روان پزشکان و روان کاوان که مخلوقات سرا پا تقصیر اویند. کدام عقل سلیمی، دستورات انسان معمولی را بر أوامر خدای متعال ترجیح می دهد؟! در روان کاوی رابطه روان کاو و روان پریش، رابطه مددکار و مددجوست و حال آن که در دعا ، گفتگوی مخلوق با خالق است، پس « ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ».

اما سؤال اساسی آن است که کدام یک از این دو راه، نجات بخش انسان است و روان پریش را از بحران روحی می رهاند. در روش دینی، باید در نظر داشت که أساس اعمال انسان از اهداف و اعتقادات او سرچشمه می گیرد. اعتقاد به معاد، امید رسیدن به بهشت و دوری جستن از جهنم، باعث می شود که انسان خود را برای این چنین روزی آماده و خویشتن را برای رهایی از عذاب جهنّم و رستگاری أخروی، مهیّا سازد. به قول یکی از نویسندگان معاصر، دعا یا گفتگو با خدا، یأس و حرمان ناشی از تنهایی را از دل آدمی می  زداید و تولّدی دیگر به انسان می دهد تا زندگی را با ایمان به خالق خود و درستکاری از سر گیرد . حال آن که اعتراف به گناه در مقابل یک روانپزشک و یا روانکاو برای تخلیه آلام درونی، چه بسا می  تواند موجبات سرشکستگی و شرمساری را برایش رقم زند و دقیقاً در همین جاست که برخلاف پندار آقای سروش، به کرامت انسانی اش خدشه وارد می شود؛ هم به این جهت است که همه اصحاب بصیرت، از دیر باز بهترین راه تنبّه را، توبه و استغاثه در پیشگاه خدای مهربان و بازگشت دوباره به سوی او،البته با «توبه نصوح» دانسته اند.

حکیم ابوالقاسم فردوسی، آن شاعر خداجو، که بهتر از أغلب روان شناسانِ معاصر با روان آدمی آشنایی داشت، درباره انسانِ گنه کار و هر انسان رهپوی حقیقت، چنین دستور داده است:

سوی آفريننده بی‏ نياز

ببايد كه باشی، همی در گداز

زدستور و گنجور و از تاج و تخت

ز كمی و بيشی و ناكامْ بخت

هم  او بی‏نياز است و ما بنده ايم

به فرمان و رأيش،سرافكنده‏ايم

اگر زو شناسی همه خوب و زشت

بیابی بپاداش،  خرّم  بهشت

چو نیکی کنی، نیکی آید برت

بدی را، بدی باشد اندر خورت

 

در نتیجه، ادّعای آقای سروش که به حکمی ضروری و عقلانی مبتنی نیست، سفسطه ای بیش نیست.

سؤالی که ممکن است برای عده ای  مطرح  شود، این است که چرا آقای سروش به این گونه سفسطه ها متوسّل می شود. حقیقت آن است که  او در یک مناقشه، مستمعِ سخنانِ دیگران نیست و آن ها را به رسمیّت نمی-شناسد، أصولاً ویژگیِ یک سوفسطایی این است که نمی-خواهد بفهمد، بلکه همواره خود را حقّ به جانب می داند.

کرامت انسانی که آقای سروش از آن دم می زند، ریشه در ماده گرایی دارد و با مفاهیم قرآنی کاملا بیگانه است. در توضیح این مطلب باید اشاره کرد که پس از استیلای مادّه  گرایی در غرب، و به ویژه در قرن بیستم، فلاسفه مادّه گرا تعریف دیگری از «کرامت انسانی» ارائه دادند که کاملاً با آنچه که خدا آن را به انسان عطا کرده است، متفاوت بود. طبق این تعریف، انسان «وجود خود را به عنوان نیروی ( عامل ) در نظر می گیرد. نه خدا رفتارش را مقیّد می کند، نه تقدیر و نه طبیعت. او دیگر نه تنها صورت خدا نیست بلکه خودش نوعی خدا محسوب می شود که باید عقلانی فکر کند و تصمیم بگیرد. کسی که می تواند خود و محیطش را تغییر دهد. و در نهایت ارزش ها و معیارهای مورد علاقه اش را به کرسی بنشاند ». مراد آقای سروش از کرامت انسانی دقیقاً همین تعریفِ است. برای چنین منظوری هم در مطلبی مشابه، در صدد تخطئه مفهومِ علّیّت بر می آید تا بدین نحو به پیوند منطقیِ انسان با خدا، از این طریق، حتّی برای نیایش، پایان دهد و بگوید: « در فلسفه عقلی فیلسوفان مسلمان، که میراث تاریخی فیلسوفان یونان است، عمده ترین رابطه و نسبتی که بین خدا و خلق برقرار می  شود، رابطه علّیّت است … مراجعه به مکتوبات فیلسوفان … نشان می دهد که این بزرگان چه تعبی می بردند و چه جهد بی   توفیقی می کردند تا دعا را در منظومه فلسفی خود جای دهند و عاقبت هم نمی توانستند… به هر روی، جمع دعا و فلسفه یا هضم فلسفی دیالوگ با خدا، امری دشوار بل ناشدنی است و أصولاً روابط انسان و خدا را در چارچوب تنگ علّیّت أرسطویی گنجاندن، راهی است که نهایتاً به حذف خدا از زندگی می انجامد…  ».

بنا بر این آقای سروش در اینجا باز هم برای دفاع از اومانیسم الحادی ، از سفسطه بهره می جوید، تا حقایق را وارونه جلوه دهد، چرا که برخلاف ادعایش، نه تنها فلاسفه اسلامی در توجیه فلسفی دعا با مشکلی مواجه نشده اند، بلکه ابونصر فارابی (۲۶۰– ۳۳۹ه.ق). واضع فلسفه اسلامی، رساله کوچکی را  هم به دعا اختصاص داده است. فارابی، در این رساله با اصطلاحات فلسفی به مناجات و راز و نیاز با خالق هستی پرداخته است. موسی بن میمون ( ۷۲۳ـ ۸۰۸  هجری قمری ) فیلسوف دیگری از جهان اسلام است که رساله ای به زبان عبری در دعا نگاشته  و در این رساله که پژوهشگران بعدی نام: مناجات موسی بن میمون، بدان نهاده اند، این فیلسوف نیز، همچون عبد ذلیلی از خدا طلب مغفرت می کند . او چون علاوه بر فیلسوف بودن، پزشک نیز هست، در این دعا از خدا می خواهد که او را از وسوسه های شیطان در أمان دارد تا مبادا در حرفه مقدّس طبابت مرتکب جرم و جنایت گردد.

وانگهی، پذیرش علّیّت نه تنها به حذف خدا از زندگی منجر نمی شود، بلکه برعکس ضابطه مندی جهان، ممکن الوجودی، مخلوقیّت و بندگی انسان را نیز سامان می  دهد. با قبول این اصل، خلیفة اللّهی انسان، در جهان بینی قرآنی نیز توجیه فلسفی می یابد. در این جهانِ علّت و معلولی، عقل آدمی با تجزیه و تحلیل ممکنات، نیازش را نسبت به خدا، احساس می کند، همین احساس است که او را به نیایش وا می  دارد. اکنون پس از این قیاس منطقی، نوبت به تحلیل فلسفه وجودی دعا می رسد، تا بدانیم که آیا دعا تحت این قیاس، قرار می گیرد و یا خارج از آن است. آقای سروش با ردّ « علّیّت » مدّعی این است که در دعا یا دیالوگ انسان با خدا، دیگر « پیش فرض نیازمندی و فرو دستی داعی نسبت به مدعو » مطرح نیست، بلکه بنا بر این فرض که انسان صرفاً [در نگاه لیبرالیستی] از حقوقی بر خوردار است و أساساً یا تقریباً تکلیفی ندارد، این حقّ و این امکان را دارد که با خدایی، گپ بزند أمّا آن خدا نباید در موضع والای علّت، یا همان خدای فیلسوفان باشد، بلکه باید دست کم در موضعی برابر انسان و یا حتّی فرو تر از آن، مثل یک أسباب بازی، باشد تا بتواند طرف گفتگو قرار گیرد یا حتّی به بازی گرفته شود  ».  در حالی که خدا در قرآن می فرماید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين»َ

(قرآن سوره اعراف آیه 55). (پروردگار خود را به زاری و نهانی بخوانید که او از حد گذرندگان را دوست نمی دارد.

آقای سروش به خوبی نشانگر  «انسان بی خدایی» است، که  پوچ گرا یی غربی آن را تولید به آن کرده است.

برای این که این سقوط انسانی را ریشه یابی کنیم بار دیگر به موضوع « کرامت انسانی » در مفهوم قرآنی آن، باز می گردیم. در این آیه خداوند می فرماید که انسان را بر بسیاری از مخلوقات خود «کرامت» یا برتری داده است. أمّا کرامت برای انسان تنها از طریق خویشتن شناسی، حاصل می شود، هم به این دلیل است که أمیر مؤمنان علی ( سلام الله علیه) می فرماید: «رحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً أَعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ عِلْمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِي أَيْنَ وَ إِلَى أَيْنَ»  ( خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا می رود ).

در واقع اگر کسی این سه شناخت را به دست آورد و بتواند پاسخ این سه پرسش أساسی را بدهد، خود را شناخته است. شناخت این که اصل و ریشه ما از کجاست، به بحث توحید و خداشناسی بر می گردد. این که   به کجا روانیم و به سوی چه مقصدی در حرکتیم، به  معاد  مرتبط است. أمّا این که بین این مبدأ و مقصد در این دنیا چه باید بکنیم تا به سلامت به آن مقصد برسیم، به  نبوّت مربوط می شود.

انسان، برای آن که حرکت انسانی اش را، به سوی خدا آغاز کند، نیاز به آگاهی دارد؛ آگاهی از حقیقت خود که متقدّم به سه آگاهی دیگر است: آگاهی از خدا، روز قیامت و از راهی ایمن که به آن مقصد منتهی می شود. بنا بر این، کرامت و فضیلت انسان بر بسیاری از مخلوقات، در گرو خویشتن شناسی است. اعطای این مقام به او نیز، به دلیل برخورداری اش از روح  یا نفخه الهی است، که پیاپی بر او نهیب می زند که «مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک» و روزی باید از این تن خاکی رخت بر بندم و به دیار باقی بشتابم.

این نگاه دینی به دنیا و آخرت، نه تنها در شرق اسلامی، بلکه در غرب مسیحی هم، تا پیش از رنسانس حاکم بود. أمّا مهم ترین فاجعه ای که با پروتستانتیسم آغاز گردید و با روشنگری ادامه یافت، قطع ارتباط حیات فردی و اجتماعی مردم غرب با دین بودـ همان کاری که شبه روشنفکران دین ستیز ایرانی نیز به تاسی از استادان غربی خود آن را دنبال می کنند.

نتیجه ای که این بحث می تواند داشته باشد، آن است که شبهات دینی  آقای سروش، عاری از منطق و آلوده به سفسطه است. در فصل بعدی به تحلیل مباحثی می پردازیم که مشار الیه آن ها را موضوع تبلیغ خود قرار داده است.

فصل دوم ـ  رابطه میان دین و علم مدرن

دکتر مهدی گلشنی استاد دانشگاه صنعتی شریف در باره رابطه علم و دین چنین گفته است: « دانش علمی مشتمل بر یک کاوش نظام مند برای فهم ساختار و عملکرد جهان طبیعت است. دین پاسخی به یک مبداء متعال است که حیات ما را شکل می دهد و به آن معنی می بخشد.هم علم و هم دین با یک جهان سر و کار دارند ».  از این بیان چنین نتیجه می شود که هیچگونه تعارضی نمی تواند بین علم و دین واقع شود. اما در غرب و اروپای پس از رنسانس و کناره گیری کلیسا از قدرت ، علم مدرن میداندار صحنه های سیاسی و فرهنگی در جامعه غربی گردید. این علم می خواست انتقام چندین قرن ضدیت خونین کلیسا را با علم،  یک جا بگیرد. در این زمان بود که ربوبیت علم و روح علم زدگی یا « ساینتیسم » بر جوامع غربی حاکم شد. علم زدگی تبعات مخربی داشت که به زودی خود را درغرب نشان داد. از جمله این تبعات  یکی دین ستیزی  و دیگری  پیدایش روش تاویل  کتب دینی  با رویکرد « هرمنو تیکی» کتب دینی بود. که ما در زیر آن ها را مورد بررسی قرار می دهیم.